بر قتل چون منی چه گماری رقیب را؟
ای در جهان غریب، مسوز این غریب را
دورم همی کنند ادیبان ز پیش تو
ای حورزاده، عشق بیاموز ادیب را
روی تو گر ز دور ببیند خطیب شهر
دیگر حضور قلب نباشد خطیب را
ترسا گر آن دو زلف چو زنار بنگرد
در حال همچو عود بسوزد صلیب را
ما دوست را به دنیی و عقبی نمیدهیم
زنهار! کس چگونه فروشد حبیب را
از من مدار چشم خموشی، که وقت گل
مشکل کسی خموش کند عندلیب را
همرنگ اوحدی شود اندر جهان به عشق
هر کس که او نگه کند این رنگ و طیب را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف احساسات عاشقانه و درد ناشی از جدایی میپردازد. شاعر از رقیبش میپرسد که چگونه میتواند او را درک کند، و از کسی که در عشقش غریب است میخواهد که به او آسیب نرساند. او همچنین به ادیبان اشاره میکند که دور او را گرفتهاند و نگران است که اگر محبوبش او را از دور ببیند، احساساتی همچون عشق و حضور قلب را از دست خواهد داد. شاعر در ادامه میگوید که عشق حقیقی در دنیا و آخرت قابل خرید و فروش نیست و از کسی که چهرهاش را میبیند، نمیتوان انتظار خاموشی داشت. در نهایت، اشاره میکند که کسی که به عشق نگاه کند، رنگ و طیب خاصی پیدا میکند.
هوش مصنوعی: چگونه میتوانی رقیب را بر مرگ کسی همچون من متهم کنی؟ ای کسی که در این دنیا احساس تنهایی میکنی، این غریب را بیشتر آزار نده.
هوش مصنوعی: ای دختر زیبا، ادیبان از دور تو را مینگرند و دور میشوند. به آنها عشق بیاموز تا درک بهتری از عشق پیدا کنند.
هوش مصنوعی: اگر خطیب شهر تنها از دور چهره تو را ببیند، دیگر نمیتواند با تمام وجود در سخنرانیاش حضور داشته باشد.
هوش مصنوعی: اگر کافر آن دو زلف را مثل زنار نگاه کند، در حالتی مثل عود، صلیب را میسوزاند.
هوش مصنوعی: ما هیچگاه دوست را برای به دست آوردن دنیا یا آخرت نمیفروشیم! هیچکس نمیتواند عزیز خود را با بیارزشترین چیزها معامله کند.
هوش مصنوعی: مرا از نگاه کردن به خاموشی باز ندار، زیرا در زمان گل، هیچکس نمیتواند بلبل را در سکوت نگه دارد.
هوش مصنوعی: هر کسی که عشق و زیبایی اوحدی را در نظر بگیرد، در دنیا به همان رنگ و صفای او در میآید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از من چه شد که یاد نیامد حبیب را
مردم ز درد و نیست غم من طبیب را
گو رنجه کن قدم به عیادت که خوب روی
نبود بدیع اگر بنوازد غریب را
برآستان دوست مجاور بدی سرم
[...]
ما بی نصیب و آن همه حشمت رقیب را
از خوان رزق کس نبرد جز نصیب را
گیرم حبیب روی نماید معاینه
کو دیدهای چنان که ببیند حبیب را
چون از جفای خار بر آتش گل آب شد
[...]
روزی که پیش خویش نبینم حبیب را
دارم هزار شوق که بینم رقیب را
در پیش گل مشاهده خار می کند
چون رشک مضطرب نکند عندلیب را
دانسته ام که عارضه عشق بی دواست
[...]
مانند من سگی سر کوی حبیب را
باید کز آشنا نشناسد غریب را
دردا که دلبری نبود جز تو تا به تو
چندی کنم تلافی رشک رقیب را
آنجا که زلف و روی تو باشد نهان کند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.