گنجور

 
اوحدی

روی تو، که قبلهٔ جهانست

از دیدهٔ من چرا نهانست؟

جایی به جز از درت ندارم

گر درنگری، بجای آنست

در دل زده‌ای تو آتش عشق

وین آه، که می‌زنم، دخانست

دل یاد تو در ضمیر دارد

آن نیست که بر سر زبانست

این سر، که به عاشقی سبک شد

بی‌روی تو بر تنم گرانست

وصل تو بدین ودل خریدم

گر سود کنیم و گر زیانست

یک بوسه اگر به جان فروشی

منت می‌نه، که رایگانست

با من تن لاغر و دل تنگ

از عشق تو کمترین نشانست

مار را ز غم تو اوحدی وار

جان بر کف و خرقه در میانست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
انوری

عشق تو قضای آسمانست

وصل تو بقای جاودانست

آسیب غم تو در زمانه

دور از تو بلای ناگهانست

دستم نرسد همی به شادی

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
سعدی

آشفتن چشم‌های مستت

دود دل یار مهربانست

وین طرفه که درد چشم او را

خونابه ز چشم ما روانست

دو فتنه به یک قرینه برخاست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
اوحدی

ماهی، که لبش بجای جانست

گر ناز کند،به جای آن است

از چشم دلم نمی‌شود دور

هر چند ز چشم سرنهانست

گر در طلبت هزار باشند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از اوحدی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه