روی تو، که قبلهٔ جهانست
از دیدهٔ من چرا نهانست؟
جایی به جز از درت ندارم
گر درنگری، بجای آنست
در دل زدهای تو آتش عشق
وین آه، که میزنم، دخانست
دل یاد تو در ضمیر دارد
آن نیست که بر سر زبانست
این سر، که به عاشقی سبک شد
بیروی تو بر تنم گرانست
وصل تو بدین ودل خریدم
گر سود کنیم و گر زیانست
یک بوسه اگر به جان فروشی
منت مینه، که رایگانست
با من تن لاغر و دل تنگ
از عشق تو کمترین نشانست
مار را ز غم تو اوحدی وار
جان بر کف و خرقه در میانست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و longing (دلتنگی) است. شاعر به معشوق خود اشاره میکند و میگوید که او را در دل دارد، اما در ظاهر دور از نظرش است. او به شدت به عشق خود وابسته است و بدون دیدن معشوقش، زندگی برایش سنگین و دشوار میشود. شاعر درنهایت به بیقراری و رنج دل خود ناشی از عشق اشاره میکند و درمییابد که عشقش بیپایان است، حتی اگر به نظر بیفایده بیاید. او به طور کلی از درد و لذت عشق و فداکاریهایش میگوید.
هوش مصنوعی: چرا چهره زیبای تو که مرکز توجه و عشق من است از دیدگانم پنهان است؟
هوش مصنوعی: من هیچ جای دیگری ندارم که بروم جز در خانۀ تو، و اگر تو نگاهی به من بیندازی، در واقع همین جاست که باید باشم.
هوش مصنوعی: در دل تو آتش عشق شعلهور شده و این آهی که من میکشم، فقط دود آن آتش است.
هوش مصنوعی: دل من همیشه یاد تو را در خود دارد، این احساس فقط به زبان نمیآید.
هوش مصنوعی: این سر که به خاطر عشق به تو سبک شده، حالا بدون حضورت سنگین و دشوار شده است.
هوش مصنوعی: من به خاطر وصال تو، جان و دل خود را به خطر میاندازم، چه در این کار سرمایهام را سود ببینم و چه زیان.
هوش مصنوعی: اگر یک بوسه تقدیم کنی، ارزش آن را نخواهی داشت که انتظار تقدیر و پاداش داشته باشی، چرا که این کار به راحتی و بدون هزینه انجام میشود.
هوش مصنوعی: من بدنی لاغر و دلی ناراحت دارم که عشق تو کمترین نشانهاش است.
هوش مصنوعی: به خاطر غم تو، من مانند اوحدی، جانم را در دست گرفتهام و در میانه، درویشوار لباس صوفیانه به تن دارم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عشق تو قضای آسمانست
وصل تو بقای جاودانست
آسیب غم تو در زمانه
دور از تو بلای ناگهانست
دستم نرسد همی به شادی
[...]
من سر نخورم که سر گرانست
پاچه نخورم که استخوانست
آشفتن چشمهای مستت
دود دل یار مهربانست
وین طرفه که درد چشم او را
خونابه ز چشم ما روانست
دو فتنه به یک قرینه برخاست
[...]
جهد ادبش بدان چه دانست
می کرد چنانچ می توانست
ماهی، که لبش بجای جانست
گر ناز کند،به جای آن است
از چشم دلم نمیشود دور
هر چند ز چشم سرنهانست
گر در طلبت هزار باشند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.