گنجور

 
اوحدی

سرم خزینهٔ خوفست و دل سفینهٔ بیم

ز کردهٔ خود و اندیشهٔ عذاب الیم

گناه کرده به خروار، هیچ طاعت نه

مگر ببخشدم از لطف خود خدای کریم

ز راه دور فتادم، که غول بود رفیق

ز عقل بهره ندیدم، که دیو بود ندیم

ادیم روی من از پنجهٔ ندم سیه‌‎ست

به جز ندم نکند کس سیه‌‎رخ چو ادیم

بیا، به خود مرو این راه را که در پیشست

گزندهای درشتست و بندهای عظیم

دونیمه شد دلت اندر میان دین و درم

ببین که: بر تو چه آید برین دلِ به‌‎دونیم؟

حیات جان عزیزت به نور ایمان بود

عزیز، یوسف خود را چرا فروخت به سیم؟

چو کار خویش نکردی به‌‎هیچ رویی راست

ضرورتست که روراست می‌‎روی به جحیم

ز خط خواجهٔ خود سر نمی‌توان برداشت

به حکم او بنه، ار بنده‌ای، سر تسلیم

به هر حدیث که خواهی، نصیحتت کردم

هنوز بازنگشتی تو از ضلال قدیم

منزّها، به کسانی که وا دل ایشان

به جز مقامهٔ ذکر تو نیست هیچ مقیم

که چون مرا هوس و آز من شکنجه کند

دلم ز پنجهٔ شهوت برون کشی تو سلیم

مرا به خویشتن و عقل خویش باز مهل

که عاجزست ز درمان درد خویش سقیم

ز علم خویشتنم نکته‌ای در آموزان

خلاف علم خلافی، که کرده‌ام تعلیم

ببخش، اگر گنهی کرده‌ام، که: نیست عجب

گنه ز بندهٔ نادان و مغفرت ز حکیم

پس از گناه چنان بنده، عذرهای چنین

به پایمردی لطف تو می‌‎کنم تقدیم

اگر به دو زخم از راه خلّت اندازی

تفاوتی نکند، کآتش است و ابراهیم

تو خود عظیمی، اگر گویم، ارنه، لیکن من

به نام پاک تو خود را همی‌‎کنم تعظیم

نه سیم خواهم و نی زر، ولی چو خاک شوم

ز لطف خویش به خاکم همی‌‎فرست نسیم

در آن زمان که به حال شکستگان نگری

به اوحدی نظری برکن، ای کریم و رحیم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عسجدی

کسی که او کند از کان که به میتین سیم

مکن بر او بر بخشایش و مباش رحیم

ازرقی هروی

بر آن صحیفة سیمین مسای مشک مقیم

که رنگ مشک نماید بر آن صحیفة سیم

مکن ستیزه اگر چند خوبرویان را

ستیزه کردن بیهوده عادتیست قدیم

غرض ز مشک نسیمست ، رنگ نیست غرض

[...]

مسعود سعد سلمان

چو روی چرخ شد از صبح چون صحیفه سیم

ز قصر شاه مرا مژده داد باد نسیم

که عز ملت محمود سیف دولت را

ابوالمظفر سلطان عادل ابراهیم

فزود حشمت و رتبت به دولت عالی

[...]

ابوالفرج رونی

سپهر دولت و دین آفتاب هفت اقلیم

ابوالمظفر شاه مظفر ابراهیم

کشید رایت منصور سوی لوهاور

به طالعی که تولا کند به دو تقدیم

قضا ز هیبت او دیده حال شرع قوی

[...]

وطواط

تویی که دل بتو کردند عاشقان تسلیم

سلیم باشد ، اگر جان بتو دهند ، سلیم

یکی منم ، که اگر صد هزار جان بودم

بجان تو که کنم جمله را بتو تسلیم

ز طلعت تو بخورشید داده اند فروغ

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه