گنجور

 
اوحدالدین کرمانی

با یار بگفتم به زبانی که مراست

کز آرزوی روی تو جانم برخاست

گفتا که قدم ز آرزو بیرون نه

کاین کار به آرزو نمی آید راست

 
sunny dark_mode