اوحدالدین کرمانی
»
دیوان رباعیات
»
الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
»
شمارهٔ ۵۸
با یار بگفتم به زبانی که مراست
کز آرزوی روی تو جانم برخاست
گفتا که قدم ز آرزو بیرون نه
کاین کار به آرزو نمی آید راست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر به معشوقش میگوید که به خاطر آرزوی دیدن او جانش به تنگ آمده است. معشوق در پاسخ میگوید که نباید از آرزوها فرار کرد، زیرا این کار به تنهایی هیچ فایدهای ندارد و مسائل عشق به آسانی حل نمیشوند.
هوش مصنوعی: به دوست گفتم به زبانی که خودم میفهمم، که به خاطر آرزوی دیدن تو، جانم به تنگ آمده است.
هوش مصنوعی: گفت: از آرزوها بیرون نرو، چرا که این کار با آرزو به نتیجه نمیرسد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آزادی و عشق چون همی نامد راست
بنده شدم و نهادم از یکسو خواست
زین پس چونان که داردم دوست رواست
گفتار و خصومت از میانه برخاست
این کار نگر که از تو امروز مراست
بازار بهشتیان چنین باشد راست
نی بوسه فروشی تو به نرخی که سزاست
نی بوسه خری بدانچه در حکم رواست
گر نور فلک چو طبع ما گردد راست
در مدح تو از طبع سخن نتوان خواست
هر بیت که در مدح تو خواهم آراست
در خورد تو نیست بلکه در طاقت ماست
دارنده چو ترکیب طبایع آراست
از بهر چه اوفکندش اندر کم و کاست؟
گر نیک آمد، شکستن از بهر چه بود؟
ور نیک نیامد، این صور عیب که راست؟
گر خصم نخواست از حسد کار توراست
ایزد ملکا هر آنچه او خواست نخواست
امروز که راست این سعادت که تو راست
اقبال فزون گشته و خصمان کم و کاست
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.