گنجور

 
اوحدالدین کرمانی

دوش از سر خستگی مرا خواب ربود

ناگه صنمم خیال چون ماه نمود

خوش خوش به عتاب گفت در خواب شدی

شرمت بادا که عشق تو هیچ نبود