اوحدالدین کرمانی
»
دیوان رباعیات
»
الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
»
شمارهٔ ۲۴۶ - الخوف
انصاف همی دهم که بس بی کارم
عمری است که عمری به زیان می آرم
هنگام رحیل آمد و من بی حاصل
نه بدرقه ای نه زاد راهی دارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این بیت از بیکسی و بیحاصلی خود میگوید و تاکید میکند که سالها بدون سود زندگی کرده است. حالا که زمان جدایی از دنیا فرا رسیده، نه کسی او را بدرقه میکند و نه توشهای برای راه دارد.
هوش مصنوعی: من به خودم انصاف میدهم که سالهاست بیهدف زندگی میکنم و این زندگی بیفایده باعث ضرر و زیانم شده است.
هوش مصنوعی: زمانی که او خواست برود، من بیخبر و تنها بودم؛ نه کسی بود که بدرقهام کند و نه چیزی برای سفر داشتم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
من صورت تو بدیده اندر دارم
کز دیده همی برخ برش بنگارم
چندان صنما ز دیدگان خون بارم
تا صورت تو ز دیده بیرون آرم
تا جان دارم غم تو را غمخوارم
بی جان غم عشق تو به کس نسپارم
بیمارم و ناردان لبت پندارم
در بویه آبی تنت بیمارم
گر آبی و ناردان مرا بسپاری
جان و تن خویشتن بتو بسپارم
کار آنچنان که آید بگذارم
عمر آنچنان که باید بگسارم
دل را ز کار گیتی برگیرم
تن را به حکم ایزد بسپارم
چون نیستم مقیم درین گیتی
[...]
در عشق چو نار کَفته شد رخسارم
از بس که برو سرشک خونین بارم
هرگه که سرشک دیده زو بردارم
چون پرده ز ناردانه بیرون آرم
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.