گنجور

 
عرفی

برو مسیح که فکر فراغ من غلط است

غلط مکن که علاج دماغ من غلط است

نشان پای من آوارگی بجست، نیافت

به دشت گم شدگی ها سراغ من غلط است

ز استخوان همای باغ دوست معمور است

ترانه ی گله آلود زاغ من غلط است

نه عندلیب چمن زارم، از بهشت مگو

ز گلخن آمده ام ، کشت باغ من غلط است

کنون که لذت الماس از نمک رو تافت

کرشمه سنجی مرهم به داغ من غلط است

حلاوتی که توان یافتن به خون جگر

شکستن هوسش در دماغ من غلط است

متاز بر اثر نور وغظ من، عرفی

که پیروی به فروغ چراغ من غلط است

 
 
 
قدسی مشهدی

منم که نور خرد در چراغ من غلط است

بجز هوای جنون در دماغ من غلط است

سرود مرغ من الماس بر جگر پاشد

ترانه‌سنجی بلبل به زاغ من غلط است

نگه ز دیدن آن، ریش گردد ای همدم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه