گنجور

 
عرفی

نه شکیب توبه از می، نه ادب ز ما به مستی

که به چین زلف ساقی بکنم دراز دستی

چو کشی ز ناز لشکر، تو بگو فدای من شو

که گران نمی فروشد، به تو کس متاع هستی

چه عقوبت است یا رب، من عافیت گزین را

نه گمان زود مردن، نه امید تندرستی

همه نقد جنس ایمان، به تو بر فشاندم اکنون

تو و ننگ آن بضاعت، من و عیش و تنگدستی

ره طاعت تو یا رب، که رود چنانکه شاید

چو نیاید از برهمن، به سزا صنم پرستی

گلهٔ نیامدن ها، گل وعده هاست، ور نه

به همین خوش است عرفی، که تو نامه ای فرستی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مولانا

چمن و بهار خرم، طرب و نشاط و مستی

صنم و جمال خوبش، قدح و درازدستی

از من گلست و لاله، که چمن نمود کاله

هله سوی بزم گل شو که تو نیز می‌پرستی

پی‌شکر سرو و سوسن به شکوفه صد زبان شد

[...]

سعدی

همه عمر برندارم سر از این خمار مستی

که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد

دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی

چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن

[...]

اهلی شیرازی

چو بپای خم نهم سر نبری گمان مستی

که بسجده وی افتم ز کمال می پرستی

بشکست خودپرستان سگ پیر میفروشم

که سفال دردی او شکند سفال هستی

ز گدایی دردل سر پادشاهیم نیست

[...]

محتشم کاشانی

یزک سپاه هجران که نمود پیش‌دستی

عجب ار نگون نسازد علم سپاه هستی

ز می فراق بوئی شده آفت حضورم

چه حضور ماند آن دم که رسد زمان مستی

عجب است اگر نمیرم که چو شمع در گدازم

[...]

حزین لاهیجی

تو و زهد خشک زاهد، من و عشق و می پرستی

تو و عیش و هوشیاری، من و گریه های مستی

سر برهمن ندارد، دل بی وفاش نازم

صنمی که برد از دل هوس خداپرستی

به ره وفا برآید چه ز بخت کوته ما؟

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه