نه شکیب توبه از می، نه ادب ز ما به مستی
که به چین زلف ساقی بکنم دراز دستی
چو کشی ز ناز لشکر، تو بگو فدای من شو
که گران نمی فروشد، به تو کس متاع هستی
چه عقوبت است یا رب، من عافیت گزین را
نه گمان زود مردن، نه امید تندرستی
همه نقد جنس ایمان، به تو بر فشاندم اکنون
تو و ننگ آن بضاعت، من و عیش و تنگدستی
ره طاعت تو یا رب، که رود چنانکه شاید
چو نیاید از برهمن، به سزا صنم پرستی
گلهٔ نیامدن ها، گل وعده هاست، ور نه
به همین خوش است عرفی، که تو نامه ای فرستی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به موضوعاتی چون عشق، مستی و وفاداری میپردازد. او از شکیبایی و توبه سخن میگوید و به زیبایی ساقی و تاثیر آن بر دل و جان اشاره میکند. شاعر از پروردگارش میخواهد که به او عافیت عطا کند و در عین حال به تنگدستی و ناتوانیاش در برابر لذتهای زندگی اشاره میکند. در نهایت، او به انتظار نامهای از محبوبش اشاره میکند و میگوید که این عدم حضور و عدم تحقق وعدهها، گلهای جز آرزوی وصال ندارد.
هوش مصنوعی: نه صبر و حوصلهای برای ترک شراب دارم و نه احترام و آدابی در مستی. فقط میخواهم با دستانی دراز، زلفهای زیبا و چیندار ساقی را در اختیار بگیرم.
هوش مصنوعی: وقتی که زیبایی و ناز تو را ببیند، به او بگو که برای من فدا شود، زیرا او چیز با ارزشی برای تو ندارد.
هوش مصنوعی: خدایا، چه مجازاتی در انتظار من است وقتی که من به دنبال آرامش و راحتی هستم، نه به زودی مرگ فکر میکنم و نه به سلامتی امید دارم.
هوش مصنوعی: تمام سرمایه و ارزش ایمان خود را به تو تقدیم کردم، حالا این تو هستی که شرم آن مقدار ناچیز را بر دوش داری، و من نیز در دشواری و فقر زندگی میکنم.
هوش مصنوعی: ای خدا، راه اطاعت تو را دنبال میکنم، اما اگر کسی مانند من به جایی نرسد، چه فایدهای دارد؟ زیرا در این جهان، شرک و پرستش بتها نتیجهای در پی ندارد.
هوش مصنوعی: شکایت از عدم حضور و بیخبریها، نتیجهی امید به وعدههای ناپایدار است وگرنه، عرفی، به همین وضعیت راضی است که تو فقط نامهای برایش بفرستی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چمن و بهار خرم، طرب و نشاط و مستی
صنم و جمال خوبش، قدح و درازدستی
از من گلست و لاله، که چمن نمود کاله
هله سوی بزم گل شو که تو نیز میپرستی
پیشکر سرو و سوسن به شکوفه صد زبان شد
[...]
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن
[...]
چو بپای خم نهم سر نبری گمان مستی
که بسجده وی افتم ز کمال می پرستی
بشکست خودپرستان سگ پیر میفروشم
که سفال دردی او شکند سفال هستی
ز گدایی دردل سر پادشاهیم نیست
[...]
یزک سپاه هجران که نمود پیشدستی
عجب ار نگون نسازد علم سپاه هستی
ز می فراق بوئی شده آفت حضورم
چه حضور ماند آن دم که رسد زمان مستی
عجب است اگر نمیرم که چو شمع در گدازم
[...]
تو و زهد خشک زاهد، من و عشق و می پرستی
تو و عیش و هوشیاری، من و گریه های مستی
سر برهمن ندارد، دل بی وفاش نازم
صنمی که برد از دل هوس خداپرستی
به ره وفا برآید چه ز بخت کوته ما؟
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.