گنجور

 
عرفی

مسازم نا امید از خود، چو گشتم مبتلای تو

که محروم از تمام خوبرویانم برای تو

در آن صحرا که گیرد هر شهیدی دامن قاتل

بود دست کسی و دامن شرم و حیای تو

شدی بهر فریبم سر گران با عز و خوشحالم

که آگه نیست آن غافل نهاد از شیوه های تو

تبسم گونه ای فرما و عمر جاودانم ده

که باشد لذتی گیرم ز درد بی دوای تو

زمین جوش آشنا در می خوری، دانسته ای گویا

که می سوزم ازین غیرت که هستم آشنای تو

چو فردا جانم آمد سوی تن از سینهٔ تنگم

دهند آواز غم هایش که این جا نیست جای تو

نه با جذب تو کم روزی است، نی در شوق من نقصان

اگر این ها ی دردم باز دارد از قفای تو

علاج شوق عرفی کردی از وصل و برم غیرت

که دردش می کند داروی بیماری فزای تو

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مولانا

چو شیرینتر نمود ای جان مها شور و بلای تو

بهشتم جان شیرین را که می‌سوزد برای تو

روان از تو خجل باشد دلم را پا به گل باشد

مرا چه جای دل باشد چو دل گشته‌ست جای تو

تو خورشیدی و دل در چه بتاب از چه به دل گه گه

[...]

امیرخسرو دهلوی

دلم آشفته شد، جانا، به بالای بلای تو

بکن رحمی به جان من که گشتم مبتلای تو

اگر رای تو این باشد که من دانم جفا بینم

جفای جمله عالم را کشم، جانا، برای تو

میان بگشای، ورنه پیرهن صد چاک خواهم زد

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

زهی چشمی که می بینیم دایم این لقای تو

منور کرد چشم ما همیشه آن ضیای تو

بیا ای جان و خوشدل باش اگر کشته شوی در عشق

که صد جانت دهد جانان ز بهر خونبهای تو

هوای تست در جانم که می دارد مرا زنده

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از شاه نعمت‌الله ولی
بابافغانی

دمی کز تن جدا سازد سرم تیغ جفای تو

تن زارم روان در سجده افتد پیش پای تو

هلالی جغتایی

بیا، تا نقد جان را برفشانم در هوای تو

بنه پا بر سرم، تا سر نهم بر خاک پای تو

معاذالله! مرا در دادن جان نیست تقصیری

نه یک جان بلکه گر صد جان بود، سازم فدای تو

مرا تا مبتلا کردی، اسیر صد بلا کردی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه