بوستان پژمرده گردد، از دل ناشاد من
یاسمن را خنده بر لب سوزد از فریاد من
باغبان عشق می گوید که خاکستر شود
شانهٔ باد صبا در طرهٔ شمشاد من
گفتم آیین مغان پر ذوق بر باز آمدن
عشق گفت آیین مجنون من و فرهاد من
کفر نی، اسلام نی، اسلام کفر آمیز نی
حکمت ایزد ندانم چیست در ایجاد من
صد بت از هر ذره نشناسی و ماند مایه ای
گر کنی ای برهمن گلگشت کفر آباد من
عرفی از من گر ملولی سعی در خونم مکن
سیل غم را التفاتی نیست با بنیاد من
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات عمیق و غمانگیز شاعر پرداخته است. شاعر از پژمردگی طبیعت و غم ناشی از دلbroken خود سخن میگوید. او احساس میکند که حتی گلها و یاسمنها از فریاد و درد او متاثر شدهاند. باغبان عشق نیز او را به خاکستر شدن دعوت میکند. در ادامه، شاعر به تضاد عشق و دیوانگی و همچنین مسایل دینی اشاره میکند و در پایان به عدم تأثیر غم بر اساس وجود خود اشاره میکند. در مجموع، شعر از احساسات عمیق و پیچیده شاعر در مورد عشق و دردها و جستجوی معنا در زندگی حکایت دارد.
هوش مصنوعی: وقتی دل من شاد نیست، گلها و باغها پژمرده میشوند و گل یاسمن هم به خاطر درد و غم من، نمیتواند بخندد.
هوش مصنوعی: باغبان عشق میگوید که بگذار باد ملایم به قدری عاشقانه و لطیف بوزد که حتی شانههای او هم تبدیل به خاکستر شود و در میان موهای من بیفتد.
هوش مصنوعی: گفتم که روشهای زرتشتیان پر از شور و اشتیاق است و عشق دوباره به سراغ من آمده است. پاسخ داد که من مانند مجنون و فرهاد، عاشق هستم.
هوش مصنوعی: نه به کفر تعلق دارم و نه به اسلام، و اسلام نیز برای من جوهر کفر نیست. نمیدانم حکمت خداوند در خلقت من چیست.
هوش مصنوعی: اگر از هر ذره، صد بتی را نشناسی و نگرانی خود را دور کنی، میتوانی به حقیقتی عمیق و زیبا دست یابی، ای برهمن، در دنیای کفر و بیاعتقادی من.
هوش مصنوعی: اگر از من ناراضی هستی، لطفاً به من آسیب نرسان، زیرا غم و اندوه من بهحدی زیاد است که هیچوقت به عمق وجود من رسیدگی نمیکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
حجة الحق عالم مطلق وحید الدین که هست
ملجا جان من و صدر من و استاد من
صاحب و مالک رقاب دودهٔ آزادگان
کستان بوس در او شد دل آزاد من
نایب ادریس عثمان عمر کز فر او
[...]
هر شب از ایوان به کیوان بگذرد فریادِ من
هر زمان در موجِ خون افتد دلِ ناشادِ من
یا رب از من هیچ یاد آورد آنک از نزدِ او
تا برفتم یک نفس هرگز نرفت از یاد من
جور هجران میکشم بر بویِ آن کز وصلِ او
[...]
فارغ است از دیو مردم خاطر آزاد من
نیست از جوش پری ره در خیال آباد من
شعله پر ریزد به صید خاطر ناشاد من
پر لبی تبخاله دارد از مبارکباد من
در دل از شوخی خیالش هم نمی گیرد قرار
دارد افسونی که هر دم می رود از یاد من
بیستون گر معدن الماس باشد باک نیست
[...]
جانکنیها چیده هستی تا عدم بنیاد من
بیستون زار است هر جا میرسد فرهاد من
اضطرابم درکمین وعدهٔ فردا گداخت
دانه افکندهست بیرون قفس صیاد من
نقش تصویرم قبول رنگ جمعیت نداشت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.