گنجور

 
بیدل دهلوی

جانکنیها چیده هستی تا عدم بنیاد من

بیستون زار است هر جا می‌رسد فرهاد من

اضطرابم درکمین وعدهٔ فردا گداخت

دانه افکنده‌ست بیرون قفس صیاد من

نقش تصویرم قبول رنگ جمعیت نداشت

خامه بست از موی مجنون صنعت بهزاد من

سیلیی‌گر می‌کند باگردش رنگم طرف

صدگلستان بهله می‌پوشدکف استاد من

قلقل مینای دل یارب صفیر یادکیست

رنگهای رفته بر می‌گردد از فریاد من

از مقیمان تغافلخانهٔ ناز توام

روزگاری شدکه یادم رفته است از یاد من

دود شمعم فطرت آشوب دماغ‌کس مباد

خواب پر دور اوفتاد از سایهٔ شمشاد من

بر نفس تا چند باید چیدنم خشت ثبات

کاه دیوار عدم صرفست در ‌بنیاد من

آه نگذشتم ز نیرنگ تعلق زار جسم

شدگره درکوچهٔ نی نالهٔ آزاد من

عرض جوهر شد حجاب معنی اگاهی‌ام

دیده در مژگان نهفت آیینهٔ فولادمن

جز عرق چیزی نگردد حاصل ازکسب‌کمال

خاک بودم آب‌ گشتم اینک استعداد من

جور گردون بیدل از دست ضعیفی می‌کشم

نالهٔ نگذشته بر لب از که خواهد داد من

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
خاقانی

حجة الحق عالم مطلق وحید الدین که هست

ملجا جان من و صدر من و استاد من

صاحب و مالک رقاب دودهٔ آزادگان

کستان بوس در او شد دل آزاد من

نایب ادریس عثمان عمر کز فر او

[...]

حکیم نزاری

هر شب از ایوان به کیوان بگذرد فریادِ من

هر زمان در موجِ خون افتد دلِ ناشادِ من

یا رب از من هیچ یاد آورد آنک از نزدِ‌ او

تا برفتم یک نفس هرگز نرفت از یاد من

جور هجران می‌کشم بر بویِ‌ آن کز وصلِ‌ او

[...]

عرفی

بوستان پژمرده گردد، از دل ناشاد من

یاسمن را خنده بر لب سوزد از فریاد من

باغبان عشق می گوید که خاکستر شود

شانهٔ باد صبا در طرهٔ شمشاد من

گفتم آیین مغان پر ذوق بر باز آمدن

[...]

صائب تبریزی

فارغ است از دیو مردم خاطر آزاد من

نیست از جوش پری ره در خیال آباد من

اسیر شهرستانی

شعله پر ریزد به صید خاطر ناشاد من

پر لبی تبخاله دارد از مبارکباد من

در دل از شوخی خیالش هم نمی گیرد قرار

دارد افسونی که هر دم می رود از یاد من

بیستون گر معدن الماس باشد باک نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه