گنجور

 
عرفی

چند از این بند غمت فال گشادی بزنیم

به کمان آمده عنقای مرادی بزنیم

چند خوش شیشه بگیریم و بریزیم به جام

یک دو جامی ز کف حور نژادی بزنیم

من ازین سوی و تو زان سوی، تو می گویم دل

دست در دامن کسری زده، دادی بزنیم

بر دل صد ورق از یاس نبندیم گره

بگشاییم دل و فال مرادی بزنیم

عرفی از مردم آلوده پریشان شده ام

دست در دامن پاکیزه نهادی بزنیم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عرفی

چند از این ششدر غم فال گشادی بزنیم

به کمان آمده عنقا که مرادی بزنیم

چند از این شیشه بگیریم و بریزیم به کام

یک دو جامی به کف خویش نژادی بزنیم

در نیارد که دمی غاشیهٔ غم نکند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه