گنجور

 
عرفی

زین بزم نه این بار بر آشفتم و رفتم

کی بود که تلخی ز تو نشنفتم و رفتم

دارد اثر سودهٔ الماس به چشمم

گردی که ز مژگان ز درت رُفتم و رفتم

ای هم نفسان رفتن از این غمکده کم نیست

پژمرده مباشید که بشکفتم و رفتم

امید که در نامهٔ من ثبت نباشد

این راز که از غیر تو بنهفتم و رفتم

ناصح مفشان بر جگرم نیش و همان گیر

این هرزه به جان از تو پذیرفتم و رفتم

این تلخی جان دادن از آن غمزه ببینید

ای اهل سلامت سخنی گفتم و رفتم

عرفی در ناسفته در این بحر بسی هست

انگار که صد درج گهر سفتم و رفتم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
بابافغانی

از کوی تو چون باد بر آشفتم و رفتم

گردی ز دل مدعیان رفتم و رفتم

خون بسته دلم ته بته از داغ جدایی

ایگل ز تماشای تو نشکفتم و رفتم

ای کاش که می مردم و معلوم نمی شد

[...]

صائب تبریزی

تلخی ز لب لعل تو نشنفتم و رفتم

خوش باش که ناکام دعا گفتم و رفتم

کردم سفر از خویش به آوازه یوسف

بانگ جرس از قافله نشنفتم و رفتم

چون سیل سبکسیر به رخساره پر گرد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه