گنجور

 
عرفی

نشسته بر سر گنج به فقر مشهورم

نهفته در ته دامن چراغ بی نورم

مسیح تا دم آخر فسون دمید و هنوز

به صد جراحت روز نخست رنجورم

چنان به خواهش دیدار رفته ام شب وصل

که شوق هم به تقاضا ندیده در طورم

گمان مبر که دلم را توان تسلی داد

که نا رسیده تر از زخم های ناسورم

مکن به صورت دیوار نسبتم، عرفی

که من کتابهٔ محراب بیت معمورم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
قطران تبریزی

خدای داند کز غم چگونه رنجورم

غمان گیتی گنج است و من چو گنجورم

چو زیر طنبور از غم همی بنالم زار

بدل ز شادی و خوشی تهی چو طنبورم

بشهرهای خراسان و شهرهای عراق

[...]

حکیم نزاری

دلم ببرد و قرارم برفت و معذورم

که کرد مستِ خراب آن دو چشمِ مخمورم

بتی که در طلبِ وصلِ او چو مدهوشان

گرم سر و دل و ترتیب نیست معذورم

مقرّرست به نزدیکِ عاقلانِ جهان

[...]

کلیم

ازین شکسته دلم گر نحیف و رنجورم

که در غمش بگریبان نمی رسد زورم

هزار بار ازین همرهان گسستم و باز

فلک نهشت جدا همچو تار طنبورم

سرم بغیر گریبان فرو نمی آید

[...]

صائب تبریزی

به شور عشق و جنون همچو صبح مشهورم

شکسته است نمکدان چرخ را شورم

ز جوش سینه من خم به وجد می آید

چکیده کف عشقم، شراب منصورم

به روی گرم غریبی چنان فریفت مرا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه