گنجور

 
عرفی

دلی از نقشبندی های عشق آزاد می خواهم

دلی چون نامهٔ مجنون مادر زاد می خواهم

به جانم زنده گردانی، شفایم داده بیماری

بخواهم پاره کردن اوراق یک یک، باد می خواهم

نمی سنجم ملال خویش و بهر خوشدلی هر دم

نوای عندلیب و سایهٔ شمشاد می خواهم

تو محتاجی و من محتاجم ای خلوت نشین، لیکن

تو استعداد می خواهی و من ارشاد می خواهم

جگر خوردن مرا از های و هو خاموش می دارد

وگر نه عندلیبم، فرصت فریاد می خواهم

ندارم دستگیر، امیدوار از بخت بنشینم

نبینم دادگر، از خاک کسری داد می خواهم

به دلق آتش زدم، زنار بستم، یا صنم گفتم

ز زاهد طعنه، از راهب مبارک باد می خواهم

ندارم حجتی بهر مکافات فلک، عرفی

به عالم بر خلاف خود کسی را شاد می خواهم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
قدسی مشهدی

دلی از قید آسایش چو عشق آزاد می‌خواهم

لبی چون بلبل شوریده پر فریاد می‌خواهم

به غم خو کرده جانم ذوق عالم را نمی‌دانم

دل اندوهگین و خاطر ناشاد می‌خواهم

دلم چون بود آسوده، به قید عشقش افکندم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه