گنجور

 
عرفی

دردی که به افسانه و افسون رود از دل

صد شعبده انگیز که بیرون رود از دل

ممنونم از این شیوه که هر جور که کردی

اندیشه نکردی که مرا چون رود از دل

آن به که به دل ره ندهم روز سلامت

آن ها که در آشوب شبیخون رود از دل

از بس که دل سوخته ام تشنهٔ صلح است

هر جور که فردا کنی، اکنون رود از دل

عرفی ره مجنون مرو، این درد نه دردی است

کز بیهده گردیدن هامون رود از دل

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
اهلی شیرازی

صد بار اگر از جور توام خون رود از دل

از در چو درآیی همه بیرون رود از دل

بس خون دلی بایدم از دیده فرو ریخت

تا آرزوی آن لب میگون رود از دل

لیلی همه در خنده و بازی است چه داند

[...]

غالب دهلوی

راهی ست که در دل فتد ار خون رود از دل

ناید به زبان شکوه و بیرون رود از دل

آتش به دمی آب تسلی شود و من

خون گردم ازان تف که به جیحون رود از دل

خواهم که غم از کلبه من گرد برآرد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه