به عمرها ننهم پا برون ز خانهٔ خویش
نگاهبان خودم من بر آستانهٔ خویش
به هر طریق که بگذشته بی تاسف نیست
به سوز و داغ دی و عشرت شبانهٔ خویش
در آن دیار دلم کرده خو به بد مستی
که محتسب کند از شعله تازیانهٔ خویش
ز مشکلات محبت نیفکنم دامی
که مرغ عقل نسازد به آب و دانهٔ خویش
نهفته سر دهم از دیده سیل خون، که مباد
غم زمانه برد جدولی به خانهٔ خویش
در این مکوش که آید دلت به جان، عرفی
که مرغ شوق بخوابد در آشیانهٔ خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به احساسات عمیق شاعر در مورد زندگی و عشق میپردازد. شاعر از درون خانهاش خارج نمیشود و خود را در کنار دروازهاش نگهداشته تا مراقب خود باشد. او به یاد گذشتههایش، چه تلخ و چه شیرین، بدون افسوس میاندیشد. شاعر در دنیایی که عشقش را آتش میزند و دچار مشکلاتی است، از دامی برای عقلش پرهیز میکند. او همچنین آرزو میکند غم زمانه او را به انزوا نراند و در پایان، به مخاطب خود میگوید که دلسرد نشود و عشقش را حفظ کند. شعر به نوعی، تلاشی برای ماندن در مسیر عشق و پرهیز از ناامیدی است.
هوش مصنوعی: من هرگز از خانهام خارج نمیشوم و همیشه مراقب خودم هستم، در آستانه و در ورودی خانهام حضور دارم.
هوش مصنوعی: هر راهی که در گذشته رفتهام، بدون احساس پشیمانی است، حتی با تمام دردها و سوختنهای دیروز و لذتهای شبهای شاداب خودم.
هوش مصنوعی: در آن سرزمین، دل من به گناه و شیطنت عادت کرده است، به طوری که حتی مراقب با قهر و شدت خود، نمیتواند از آتش عذاب من بکاهد.
هوش مصنوعی: از دردسرهای عشق دست نمیکشم، زیرا ذهن من به خاطر درک و عقل خود نمیتواند به راحتی در زندگیام مواد غذایی و نیازهایش را تأمین کند.
هوش مصنوعی: چشمهای خود را از اشک پرهیز میکنم، تا مبادا درد و غم این روزگار به زندگیام آسیب برساند.
هوش مصنوعی: سعی نکن که دلرا به هر قیمتی برسانی، زیرا آرزوی شوق همانند پرندهای است که در آشیانهٔ خود میخوابد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
من و خیال تو شبها و کنج خانه خویش
سرود بیخودی و آه عاشقانه خویش
به خون همی طپم از ناله های خود همه شب
کسی نکرده چو من رقص بر ترانه خویش
خیال خال تو بردم من ضعیف به خاک
[...]
رمید طایر جانم ز آشیانه خویش
که در هوای تو خوش یافت آب و دانه خویش
دل از قفای نظر کو به کوی می گردد
نظر ز شوق تو گم کرده راه خانه خویش
ز باغ رفت گل و بلبلان خموش شدند
[...]
منم که می کنم از درد بی کرانهٔ خویش
مگو، مگو ز غم، آرایش زمانهٔ خویش
فلک به چرب زبانی، گدای فرصت نیست
به مدعی ندهی، گوهر یگانهٔ خویش
ز نفخ صور نه توفان نوح بی خطر است
[...]
نمی روم به بهشت برین زخانه خویش
به گل فرو شده پایم درآستانه خویش
به گنجها نتوان درد را خرید از من
به زر بدل نکنم رنگ عاشقانه خویش
به نغمه دگران احتیاج نیست مرا
[...]
جز آنکه برد چو شمعت شبی به خانه خویش
کدام مرغ زد آتش به آشیانه خویش
به سر رسید شب هستیم ز قصه هجر
شدم به خواب عدم آخر از فسانه خویش
نباشدش اثری اشک من چه سان آرم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.