گنجور

 
عرفی

به عمرها ننهم پا برون ز خانهٔ خویش

نگاهبان خودم من بر آستانهٔ خویش

به هر طریق که بگذشته بی تاسف نیست

به سوز و داغ دی و عشرت شبانهٔ خویش

در آن دیار دلم کرده خو به بد مستی

که محتسب کند از شعله تازیانهٔ خویش

ز مشکلات محبت نیفکنم دامی

که مرغ عقل نسازد به آب و دانهٔ خویش

نهفته سر دهم از دیده سیل خون، که مباد

غم زمانه برد جدولی به خانهٔ خویش

در این مکوش که آید دلت به جان، عرفی

که مرغ شوق بخوابد در آشیانهٔ خویش

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
جامی

من و خیال تو شبها و کنج خانه خویش

سرود بیخودی و آه عاشقانه خویش

به خون همی طپم از ناله های خود همه شب

کسی نکرده چو من رقص بر ترانه خویش

خیال خال تو بردم من ضعیف به خاک

[...]

نظیری نیشابوری

رمید طایر جانم ز آشیانه خویش

که در هوای تو خوش یافت آب و دانه خویش

دل از قفای نظر کو به کوی می گردد

نظر ز شوق تو گم کرده راه خانه خویش

ز باغ رفت گل و بلبلان خموش شدند

[...]

عرفی

منم که می کنم از درد بی کرانهٔ خویش

مگو، مگو ز غم، آرایش زمانهٔ خویش

فلک به چرب زبانی، گدای فرصت نیست

به مدعی ندهی، گوهر یگانهٔ خویش

ز نفخ صور نه توفان نوح بی خطر است

[...]

صائب تبریزی

نمی روم به بهشت برین زخانه خویش

به گل فرو شده پایم درآستانه خویش

به گنجها نتوان درد را خرید از من

به زر بدل نکنم رنگ عاشقانه خویش

به نغمه دگران احتیاج نیست مرا

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشتاق اصفهانی

جز آنکه برد چو شمعت شبی به خانه خویش

کدام مرغ زد آتش به آشیانه خویش

به سر رسید شب هستیم ز قصه هجر

شدم به خواب عدم آخر از فسانه خویش

نباشدش اثری اشک من چه سان آرم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مشتاق اصفهانی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه