گنجور

 
عرفی

به لب آرام گیر ای جان غمگین یک دمی دیگر

که شاید در حریم سینه بفریبد غمی دیگر

چو گردم تنگدل شرح غمت هم با غمت گویم

که در شرع محبت کفر باشد محرمی دیگر

هم از غم تنگدل گشتم هم از شادی، که را خوانم

که بنماید دلم را ره به سوی عالمی دیگر

گهی گردد عرقناک از حیا، گاهی ز می، هر دم

گلستان جمالش تازه دارد شبنمی دیگر

شهید غمزهٔ او نیستم، حسرت به تیغم زد

بهل ای همدم این شیون، به پا کن ماتمی دیگر

قدم چون رنجه فرمودی به بالینم، مرو در دم

به غایت مشرفم بر مرگ، بنشین یک دمی دیگر

مشو ایمن گرت بر مسند جم دهر بنشاند

که هر دو روز گردد مسند آرای غمی دیگر

کفن شویم به خون دیده، نی در چشمهٔ زمزم

پرستار صنم را هست، عرفی، زمزمی دیگر

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
اقبال لاهوری

درین میخانه ای ساقی ندارم محرمی دیگر

که من شاید نخستین آدمم از عالمی دیگر

دمی این پیکر فرسوده را سازی کف خاکی

فشانی آب و از خاک آتش انگیزی دمی دیگر

بیار آن دولت بیدار و آن جام جهان بین را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه