گنجور

 
عرفی

باد دی گو ورق لاله و شمشاد ببر

هر چه در معرض باد آمده گو باد ببر

عدل کسری چه کند با فلک و قدرت جم

شکوهٔ کز تو کسی نشنود از یاد ببر

خسرو آوردی و بستیش در قصر بر او

باز گرد ای فلک و مژده به فرهاد ببر

ساقیا دختر رز منتظر مقدم ماست

بنشانش به سر حجله و داماد ببر

گر دلت مرده بگویم که چه کن؟ ماتم گیر!

نام دل بر اثر ناله و فریاد ببر

تا کی ای دل ز من افسانهٔ غم گوش کنی

شکوه ای پیش کسی از من ناشاد ببر

بتر از شرم گناه است نبخشیدن جرم

تو مرا عفو مکن، جرم من از یاد ببر

عرفی اندیشه مرنچان چو تو نتوانی دید

که همان شعر تر و نام تر از یاد ببر

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
حافظ

روی بِنْمای و وجودِ خودم از یاد بِبَر

خِرمنِ سوختگان را همه گو باد بِبَر

ما چو دادیم دل و دیده به طوفانِ بلا

گو بیا سیلِ غم و خانه ز بنیاد بِبَر

زلفِ چون عَنبَرِ خامَش که ببوید؟ هیهات

[...]

فیض کاشانی

به حدیث آی و علوم خودم از یاد ببر

خرمن دانش ما را همه گو باد ببر

تا که از لفظ دُر افشان تو علم آموزیم

گو بیا سیل و کتب خانه ز بنیاد ببر

به ولایت زده‏ام دست شفاعت محکم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فیض کاشانی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه