کسی به دیدهٔ ناموس خار می آید
که پاسخ سخنش ناگوار می آید
زمانه اهل دلی نیستش، نمی دانم
که بوی دل ز کدامین دیار می آید
دلی به روشنی آفتاب خنده زند
که از زیارت شب های تار می آید
هزار جان گرامی به نرخ جو نخرند
به عالمی که در او دل به کار می آید
گر از لیاقت خود شیخ آگهی یابد
ز صدر صومعه تا پای دار می آید
گذشت مدت همخانگی جان، عرفی
ز غیر خانه تهی کن که یار می آید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این اشعار، شاعر به بیان احساسات عمیق و پیچیده خود میپردازد. او از بیوفایی و بیاحساسی زمانه سخن میگوید و به این اشاره دارد که محبت واقعی و دلسوزی نایاب است. شاعر به زیبایی لحظات خاص عشق و دلتنگی اشاره میکند و به غیرت و ارزشهای انسانی که در دنیای امروز فراموش شدهاند، انتقاد میکند. همچنین او به اهمیت عشق و ارتباطات عاطفی در زندگی اشاره دارد و توصیه میکند که باید از تنهایی و ناامیدی دوری کرد، زیرا عشق واقعی میتواند زندگی را سرشار از نور و شادی کند.
هوش مصنوعی: اگر کسی به چهرهٔ ناموس دیگران بیاحترامی کند، به این معناست که پاسخ آن شخص بهگونهای زشت و ناخوشایند در میآید.
هوش مصنوعی: زمانه، دیگر از دلسوزی و محبت خالی شده است و من نمیدانم که احساسات و عشق واقعی از کدام سرزمین میآید.
هوش مصنوعی: دل کسی به روشنی و شادابی آفتاب میخندد که از دیدن شبهای تیره و تار برمیخیزد.
هوش مصنوعی: به هیچ قیمتی نمیتوان جانهای ارزشمند را با چیز ناچیزی مثل جو خرید، چرا که در جهانی که در آن عشق و دلباختگی وجود دارد، ارزش واقعی انسانها فراتر از چنین چیزهایی است.
هوش مصنوعی: اگر شیخ به شایستگی خود آگاهی پیدا کند، از جایگاه بالای صومعه تا پای دار (محل اعدام) میآید.
هوش مصنوعی: با گذشت زمان همنشینی، جان، عرفی، بدون هیچ چیزی از دیگران خالی کن، زیرا محبوب به زودی میآید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مساعی تو در ابطال عمر فرسایی
خلاف قاعدۀ روزگار می آید
تویی که کام دل آرزو و زفیض کفت
بخلق بی جگر و انتظار می آید
شراب را که دهی چاشنی زآب حیات
[...]
ز باد بویِ عرق چینِ یار میآید
خصوص آن که نسیمِ بهار میآید
چو سر ز جیبِ عرق چین برآورد گویی
نسیمِ خلد ز دار القرار میآید
کدام آهویِ مشکین که در رکاب ِبهار
[...]
بیا نظاره کن، ای دل که یار میآید
ز بهر بردن جان فگار میآید
فراز مرکب ناز و سوار در عقبش
هزار شیفته بیقرار میآید
رسید نازک من، ای نظارگی، زنهار
[...]
بنوش باده که فصل بهار میآید
نوید خرمی از روزگار میآید
ز ابر قطرهٔ آب حیات میبارد
ز باد نفخهٔ مشک تتار میآید
برای رونق بزم معاشران لاله
[...]
رسید مژده دولت یار میآید
چو مه به قلهٔ گردون سوار میآید
به ابروی چو کمان تیر غمزه پیوسته
گمان برم که به عزم شکار میآید
فتاده در پی او صد هزار دل چو سپاه
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.