گنجور

 
عرفی

ز کوی عشق مَلَک دل‌شکسته می‌آید

مسیح می‌رود آنجا و خسته می‌آید

شهید ناوک آنم که چون رود به شکار

غزال قدس به فتراک بسته می‌آید

زمانه گلشن عیش که را به یغما داد

که گل به دامن ما دسته‌دسته می‌آید

هجوم درد بدان گونه بسته راه نفس

که بر لبم ز درون خسته خسته می‌آید

هوس به همت عرفی مگر شبیخون زد

که زخم‌دار و به محمل نشسته می‌آید

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
فصیحی هروی

دل از ولایت غم بار بسته می‌‌آید

چو موج بر سر طوفان نشسته می‌آید

کسی که لب به سراغی نسوخت کی‌داند

که کار بال ز پای شکسته می‌آید

بیا به طور و همه گوش شو که شاهد حسن

[...]

صائب تبریزی

به پرسش من در خون نشسته می‌آید

چراغ طور به بالین خسته می‌آید

ز بس شکستگی از صفحه جهان شد محو

صدا درست ز جام شکسته می‌آید

زمانه سخت نگیرد گشاده‌رویان را

[...]

قدسی مشهدی

دلم ز کعبه نه محمل نشسته می‌آید

به دیر رفته و زنار بسته می‌آید

اگر به کوی تو تا حشر گوش اندازند

صدای شیشه عهد شکسته می‌آید

نسیم باغ محبت مگر وزید، که باز

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه