گنجور

 
عرفی

لب حرف شفا گفت، دلِ سوخته تب کرد

این حرف دل آشوب مرا دشمن لب کرد

بلهانه به آفات قدر ساخته بودم

این عقل فضول آمد و تحقیق سبب کرد

غمناک پسین، زین مرو از راه، که ایام

تاراجگر عمر تو را، عیش لقب کرد

با دختر رز عیب نه، و عقد حرام است

ادراک مرا حیرت این نکته عزب کرد

صوفی به کرامات دگر فتنه شد امروز

این طرح فساد است که در پردهٔ شب کرد

هر مسأله کز علم و ادب طرح نمودم

منعم به جواب سخن از اصل ونسب کرد

کوکو زدن فاختهٔ سرو در آغوش

در جامهٔ معشوق مرا گرم طلب کرد

در وصل تو دانم دل عرفی اِلمی داشت

آخر به کنایت، گله از شرم و ادب کرد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

ساقی دهن شیشه ما باز به لب کرد

جان عجبی در تن ارباب طرب کرد

دریا نه کریمی است که بی خواست نبخشد

بیهوده صدف باز دهن را به طلب کرد

خامش منشینید که از خامشی شمع

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه