گنجور

 
عرفی

باز شاهین امیدم اوج پروازی کند

لیک شوقم در هوای وصل شهبازی کند

تا نشانی هست در راه، از سم گلگون فیض

بانگ بر شبدیز جان زن که سبکبازی کند

با هوسناکان نفاق آمیز دارم صحبتی

عندلیب قدس با زاغان هم آوازی کند

دین اگر این است که این جمع پرشان را بود

برهمن بر اهل دل شاید که طنازی کند

راز عشق از این تراوش می کند، از من مرنج

گر بود روح الامین محرم، که غمازی کند

صحبت بیگانه بندد، دست شوخی های عشق

عشق را در پرده بر، تا با دلت بازی کند

فوج شادی را به خون افکنده است، دیگر دل کجاست

کآفرین بر دست و تیغ عرفی غازی کند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ناصر بخارایی

چون سر زلف سیه پوشت سراندازی کند

جانم اندر خلوت دل خرقه پردازی کند

شمع داند حال سرمستان بزم خاص را

کو هم اندر آتش سودا به سر بازی کند

زاهد اندر مجلس عشاق ره یابد اگر

[...]

جهان ملک خاتون

با قدت آخر چرا سروی سرافرازی کند

از چه رو آخر صبا با زلف او بازی کند

سرو را کی می رسد دعوی بالا با قدت

پیش بالای تو میراد از چه او بازی کند

چون صبا در زلف تو پیچد پریشان بینمش

[...]

صائب تبریزی

هر که اوقات گرامی صرف خودسازی کند

خانه اش سازست چون جان خانه پردازی کند

همچو اخگر زود خاکسترنشین خواهد شدن

هر سبک مغزی که چون آتش سرافرازی کند

هر که خواهد بر سر زانوی خوبان جای خود

[...]

سلیم تهرانی

در گلستانی که هر زاغی خوش آوازی کند

بلبل آن بهتر که ترک نغمه پردازی کند

روز روشن وقت صورت بازی آیینه است

هست عیبی در هنر آن را که شب بازی کند

ترکش پرتیر گردد بال مرغان هوا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه