ز شهر دل به گوشم هر نفس فریاد می آید
که اینک لشگر غم خوش به استعداد می آید
اگر شیرین عنان را گرم سازد، بنگرد خسرو
که گلگون جانب او ، یا بر فرهاد می آید
دلم در دام آن صیاد مستغنی است و می ترسم
که افتت رخنه ای در دام تا صیاد می آید
نصیحت می کنندم دوستان، ای غم بیا و تو
به خاشاک من آتش زن، که این جا باد می آید
نمی آید ز پرویز استماعش، ورنه شیرین را
ز سر تا پا صدای نالهٔ فرهاد می آید
همانا دیده عرفی عزتی زان دلفریب امشب
که می آید ز بزمش باز، خوش دلشاد می آید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به جستجوی دل و احساسات خود میپردازد. او از غم و دلتنگیهایی که در زندگیاش وجود دارد، صحبت میکند و از شور و شوقی که در عشق وجود دارد، یاد میکند. به نظر میرسد که این حس و حال با وقایع عاشقانهای چون داستان فرهاد و شیرین و همچنین داستان خسرو و شیرین ارتباط دارد. شاعر همچنین به نگرانی از ورود غم به زندگیاش اشاره میکند و از دوستانش خواسته میشود که او را به آتش بکشانند تا حسای حیاتش شعلهور شود. در نهایت، او به زیباییهای شب و دلشاد بودن در میهمانی اشاره میکند.
هوش مصنوعی: از دل شهر، هر لحظه صدایی به گوشم میرسد که لشکری از غم آماده میشود و در راه است.
هوش مصنوعی: اگر شیرین با محبت و عشق به خسرو نزدیک شود، باید دید که آیا خسرو به او توجه میکند یا اینکه آن محبت و توجه را به فرهاد میدهد.
هوش مصنوعی: دل من به دامی افتاده است که صیاد آن به هیچ چیز نیاز ندارد و من نگرانم که این دام به خاطر آمدن صیاد، زخمی شود یا آسیب ببیند.
هوش مصنوعی: دوستانم مرا نصیحت میکنند که ای غم، بیا و به من آتش بزن. چون اینجا باد در حال وزیدن است.
هوش مصنوعی: پرویز از شنیدن نالههای فرهاد بیخبر است، وگرنه صدای نالههای فرهاد به خوبی در وجود شیرین حس میشود.
هوش مصنوعی: امشب که زیبایی دلربا به مهمانی میآید، دیدن او برای عرفی افتخار بزرگی است و دلش از خوشحالی پر است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مرا باز از طریق ساقی خود یاد میآید
غم دیرینه بازم در دل ناشاد میآید
از این سو میرسد هجرش کشیده تیغ در کشتن
وز آن سو بختم از بهر مبارکباد میآید
بسوز، ای عاشق خسته که آن بیمهر میآید
[...]
فراوشم شود چندان کز او بیداد میآید
ولی فریاد از آن ساعت که یکیک یاد میآید
ملامت بین که هر سنگی که جست از تیشهٔ فرهاد
هوا میگیرد و هم بر سر فرهاد میآید
نه تنها آشنا، بیگانه را هم میخراشد دل
[...]
غمی، کز درد عشقت، بر دل ناشاد میآید
اگر با کوه گویم، سنگ در فریاد میآید
دلم، روزی که طرح عشق میانداخت، دانستم
که: گر سازم بنای صبر بی بنیاد میآید
نمیدانم چه بیرحمیست آن سلطان خوبان را
[...]
چو غافل از اجل صیدی سوی صیاد میآید
نخستین رفتن خویشم در آن کو یاد میآید
من پا بسته روز وعدهات آن مضطرب صیدم
که خود را میکشم در قید تا صیاد میآید
اگر دیگر مخاطب نیستم پیشش چرا قاصد
[...]
مرا از غفلت خود بر سر این بیداد میآید
نباشد صید اگر غافل چه از صیاد میآید؟
به کوشش نیست دولت، پا به دامان توکل کش
که سرو از خاک بیرون با دل آزاد میآید
دل بیصبر خواهد توتیا کرد استخوانش را
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.