گنجور

 
عرفی

به یادم هرگز آن نخل قد موزون نمی آید

که از هر دیده ام صد چشمه خون بیرون نمی آید

کدامین دوست می آید به نزدیک من گریان

که تا آمد برمن، صد قدم بیرون نمی آید

نمی دانم که سنگ فتنه در هنگامه می بارد

که این بی رحمی از بیداد گردون نمی آید

به داغ دل کند دست ملامت آن نمکسایی

که هنگام تبسم زان لب میگون نمی آید

ز نام ناقه گاهی دوست را از نار می گیرد

که دیگر جست و جوی لیلی از مجنون نمی آید

نزد این گریه ها بر آتشم آبی و دانستم

که صد توفان نوح از عهده اش بیرون نمی آید

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

به خاطر هیچگه آن قامت موزون نمی آید

که آه از سینه ام گلگون قبا بیرون نمی آید

نه (از) پیغام اثر، نه از اجابت نامه ای دارد

زخجلت قاصد آه من از گردون نمی آید

به یک پیمانه عمر رفته را از راه گرداند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه