گنجور

 
عرفی

هر زمان در فتنه خوش نامهربانی می‌شود

این همه غوغا برای نیم‌جانی می‌شود

عشق باغ دل‌نشین دارد، که مرغ دل در او

گر نشیند بر گیاهی ، آشیانی می‌شود

هرکه بنشیند به طرف خوان گردش‌های دهر

گر ستاند یک نواله، میزبانی می‌شود

کیمیاگر نشئه‌ای دارد که داروی مسیح

گر به دستش اوفتد، درد گرانی می‌شود

در رهت غم گر پدید آید به تسلیمش سپار

گر به دست چاره بسپاری جهانی می‌شود

گر به مستی هرزه قانونی فروچیند کسی

در میان مردم عالم زبانی می‌شود

جان فدای همت عرفی که چون جولان کند

گر زمین گیرد عنانش، آسمانی می‌شود

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
بابافغانی

دم به دم در عاشقی دل را زیانی می‌شود

هر زمان از عمر من آخر زمانی می‌شود

دل اسیر خردسالی گشت و این چرخ کهن

پیر می‌سازد مرا تا او جوانی می‌شود

روز اول چون نهاد انگشت بر لوح و قلم

[...]

کلیم

خستگان را ناوکش آرام جانی می‌شود

سینه را پیکان او راز نهانی می‌شود

بس که از سوز درون نم در نهاد من نماند

در گلو هر قطره اشکم استخوانی می‌شود

شمع گر هم‌قامتت شد، کو میان لاغرش

[...]

صائب تبریزی

یک دل روشن نگهبان جهانی می‌شود

عصمت یوسف حصار کاروانی می‌شود

قطره تا دارد نظر بر خویش گرداب فناست

از خودی چون رست بحر بیکرانی می‌شود

نفس ظالم می‌شود مظلوم در پیرانه‌سر

[...]

بیدل دهلوی

بیخودی امشب پر و بال فغانی می‌شود

گر ندارد مدعا باری بیانی می‌شود

هیچ وضعی درطریق جستجوبیکارنیست

پای خواب‌آلود هم سنگ نشانی می‌شود

نشئهٔ تسلیم حاصل‌کن‌که مشتی خاک را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه