گنجور

 
عرفی

آن دل که به هجر تو ز آرام برآید

زودش به مصیبت زدگی نام برآید

پر زهر دهد ساغر و شیرین نکند لب

آن حوصله ام گو که به این جام برآید

آتش به غم جان بگرفته است که از تن

تا حشر اجل گر کند ابرام برآید

گر زلف تو در صومعه زنار فشاند

آوازهٔ کفر از دل اسلام برآید

مشکل که شود نغمه گشا در چمن خلد

مرغی که به پژمردگی دام برآید

ما را که برد نام به بزم که از ما

در مجمع ماتم زدگان نام برآید

آن سوختگانیم که گر آتش دوزخ

سنجند به داغ دل ما خام برآید

زان با تو بگوِییم به عرفی که مبادا

نامش به زبان تو به دشنام برآید

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امیرخسرو دهلوی

گر بار دگر ماه من از بام برآید

بس فتنه که از گردش ایام برآید

فریاد اسیران همه شب پیش در او

چون بانگ گدایان که گه شام برآید

زنهار که آن بند قبا چست نبندی

[...]

صائب تبریزی

گر چشم تر از پوست چو بادام برآید

آسان ز وصال شکرش کام برآید

جان من مشتاق به لب می رسد از شوق

تا از دهن تنگ تو پیغام برآید

خون در دل یاقوت زند جوش ز غیرت

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه