گنجور

 
عرفی

دلبران نی دل به ناز و عشق غافل می‌برند

می‌کشند از عاقلان صد رنج تا دل می‌برند

کشتگان غمزهٔ معشوق در روز جزا

جمله غیرت بر قبول کار قاتل می‌برند

نگسلی از کاروان کعبه ای دل، کز شتاب

می‌گذارندت به خاک عجز و محمل می‌برند

با سبک‌روحان کن آمیزش، که ماندی چون ز راه

بار غم بر دوش دل، منزل به منزل می‌برند

گرچه ارباب تعلق وقف توفانند، لیک

رخت اگر کمتر بود کشتی به ساحل می‌برند

هرکجا شمعی است روشن می‌کنند از بهر بزم

شمع جان هرگه که روشن شد ز محفل می‌برند

زحمت حجاج دیر از کعبه‌جویان بدتر است

ره بسی طی می‌شود، پیرو به باطل می‌برند

فتنه شو بر اهل دل عرفی که از حسن قبول

مرده را جان می‌دهند و زنده را دل می‌برند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سلیم تهرانی

می‌گریزد خوابم از جایی که مخمل می‌برند

دردسر می‌گیردم تا نام صندل می‌برند

از خراش ناخن غم سینه‌ام دارد صفا

آینه چون زنگ می‌گیرد به صیقل می‌برند

آتش سودا ز بس در مغز من جا کرده است

[...]

سعیدا

خوش به آسانی به آخر راه مشکل می‌برند

رهنوردانی که اول پی به منزل می‌برند

در محبت می‌شوند ایشان شهید بی‌سخن

دست و گردن بسته خود را پیش قاتل می‌برند

دُردنوشان جز به پای خُم نمی‌افتند هیچ

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه