نخورم زخم در آن کوچه که مرهم باشد
نشوم کشته در آن شهر که ماتم باشد
خجل آن کشته که چون تیغ کشد غمزهٔ دوست
احتیاجش به دم عیسی مریم باشد
گفت و گوهای حکیمانه نیالاید عشق
واگذارید که این نکته مسلّم باشد
عقل را کرده ام از مغلطه خاموش، بلی
خرقهٔ بی ادبان است که ملزم باشد
عرفی از گریه نیاساید توفان، برخیز
جم و کی نیست که او را غم عالم باشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات عمیق و پیچیده فردی میپردازد که در آن به مسائلی چون عشق، درد و فقدان اشاره میشود. شاعر از زخم خوردن در کوچهای که مرهمی ندارد، و کشته شدن در شهری که تنها ماتم و غم وجود دارد، صحبت میکند. همچنین به این نکته اشاره میکند که عشق و حکمت نمیتوانند با یکدیگر همخوانی داشته باشند و عقلش را از جدلها خاموش کرده است. در نهایت، از دشواریهای عشق و غمی میگوید که برای او قابل تحمل نیست و به نوعی ناتوانی در نجات از این غم را توصیف میکند. این شعر تأکید دارد بر احساساتی که در دل انسانها وجود دارد و نشاندهنده انسانی است که در جستجوی آرامش و افتخار است.
هوش مصنوعی: نباید در کوچهای که درمانی برای درد نیست، آسیب ببینم و نباید در شهری که غم و اندوه حکمفرماست، بمیرم.
هوش مصنوعی: کسی که در عشق دچار شکست شده و غمزههای محبوبش او را میزند، باید خجالت بکشد اگر به نجات و کمک الهی نیاز داشته باشد.
هوش مصنوعی: عشق نیازی به بحث و جدلهای فلسفی ندارد؛ این موضوعی است که باید به آن توجه داشته باشید.
هوش مصنوعی: من از بهانهجوییها و نواقص عقلانی خاموش شدهام، بله، از آنجا که در واقع، لباس نادانی بر دوش همگان است که باید بر آن پایبند باشند.
هوش مصنوعی: عرفی میگوید: توفانی که ناشی از گریه نیست، هرگز آرام نخواهد شد. بنابراین، ای جم و کی، برخیز و آماده باش؛ چون هیچکس نیست که از غمهای جهانی که در آن هست، بیخبر باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
با غم عشق تو دل کیست که محرم باشد
با لب لعل تو جان چیست که همدم باشد
هر کرا دولت سودای تو شد دامن گیر
فارغ از محنت و آسوده دل از غم باشد
نسبت روی تو چنان نتوان کرد به ماه
[...]
مست و مستور ندیدیم و گر هم باشد
این چنین نادره در ملک جهان کم باشد
پیش ما قصه به تزویر و به قرایی نیست
مرد عاشق بر ما اعلم و احکم باشد
رمز اسرار خدا را نتوان گفت بکس
[...]
سازم آن می نمکآلود که بیغم باشد
افگنم مشک در آن حقه که مرهم باشد
هست راحت الم کلبه احزان بر من
غم از آن خانه کنم وام که ماتم باشد
هر شبم عشق به افسون نوی بندد خواب
[...]
گر صفای حرم کعبه ز زمزم باشد
زمزم کعبه دل دیده پر نم باشد
تا نبندی ز سخن لب، نشود دل گویا
نطق عیسی ثمر روزه مریم باشد
دست حرص از دل سودازدگان کوتاه است
[...]
کس چرا بیهده با مردم عالم باشد
هیچ غم نیست ز تنهایی اگر غم باشد
نگشایند ز پا سلسله، سودا زده را
دل همان به که در آن طره پر خم باشد
نگسلد از پی هم مرحمت ساقی عشق
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.