منصور و اناالحق زدن و دار و دگر هیچ
ماییم و لبالب شدن از یار و دگر هیچ
گر ره به مراسم کده ی عشق بیابی
الماس بنه بر دل افگار و دگر هیچ
بر لوح مزارم بنویسید پس از مرگ
کای وای ز محرومی دیدار و دگر هیچ
از کعبه گر این بار برون ام بگذارند
ناقوس به دست آرم و زنار و دگر هیچ
عرفی به غلط شهره به زرق است ببینید
صد گل زده بر گوشه ی دستار و دگر هیچ
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره احساسات و تیرهروزی شخصیت شاعر در عشق و زندگی است. او به وجود خود و عواطفش اشاره میکند و میگوید که در نهایت تنها یادگار او حسرت دیدار معشوق است. شاعر به مراسم عشق و زیبایی اشاره میکند و میگوید اگر به آنجا برسد، تنها چیز مهمی که به همراه دارد، الماس است که نمادی از ارزش و عشق است. همچنین او نگران است که پس از مرگش، تنها افسوس از عدم ملاقات محبوبش بر روی سنگ مزارش نوشته شود. در نهایت توصیفی از خود و ظاهرش میکند که با زیبایی و زرق و برق فریبنده، در عین حال از درون احساس پوچی میکند.
هوش مصنوعی: منصور و انا الحق را به دار آویختند و ما هیچ جز عشق و محبت نداریم و در این عشق غرق شدهایم.
هوش مصنوعی: اگر به جاده عشق بروی، تنها الماس را بر دل غمگین بگذار و چیز دیگری نیاز نیست.
هوش مصنوعی: بنویسید بر سنگ قبرم که بعد از مرگ، افسوس بر این که نتوانستم دیدار را تجربه کنم و دیگر هیچ چیزی مهم نیست.
هوش مصنوعی: اگر از کعبه به بیرون بروم، زنگ را در دست میگیرم و کمربند را به دور میاندازم و به هیچ چیز دیگر اهمیت نخواهم داد.
هوش مصنوعی: عرفی به اشتباه به خاطر جلوهگری و زرق و برقش معروف شده است. اما نگاه کنید، تنها تعدادی گل بر لبهی عمامهاش قرار دارد و غیر از این چیزی از او نیست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ماییم و خیال دهن یار و دگر هیچ
قانع شده با نقطه ز پرگار و دگر هیچ
از هر سخن نازک و هر نکته باریک
پیچیده به فکر کمر یار و دگر هیچ
در عالم افسرده ز نیکان اثری نیست
[...]
خواهد دل من شربت دیدار و دگر هیچ
این است علاج دل بیمار و دگر هیچ
هرچند که در کلبه ما دیده گشایی
عشق است رقم بر در و دیوار و دگر هیچ
هرچند ملک نامه اعمال مرا دید
[...]
شیخ است و خودآرایی بسیار و دگر هیچ
چون صبح، همین شانه و دستار و دگر هیچ
رهزن به تو تعلیم دهد شیوه ی تجرید
در دست همین رشته نگه دار و دگر هیچ
یوسف نه متاعی ست که او را بگذارند
[...]
ماییم و همین آرزوی یار و دگر هیچ
قاصد برسان مژدهٔ دیدار و دگر هیچ
هر مشکلی از دولت عشقت شده آسان
دل مانده، همین عقدهٔ دشوار و دگر هیچ
ما از طمع وصل تو در عشق گذشتیم
[...]
دل را به تمنّا ز تو دیدار و دگر هیچ
قانع بتماشاست ز گلزار و دگر هیچ
دارم ز تو امید که از بعد وفاتم
آئی بمزارم همه یک بار و دگر هیچ
بس ناوک دلدوز تو آمد بمن ای گل
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۸ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.