منم که از غم محرومیم جدایی نیست
میانه ی من و امید، آشنایی نیست
من وبهشت محبت، کز آب کوثر او
به غیر خون دل و زهر بینوایی نیست
از آن به درد دگر هر زمان گرفتارم
که شیوه های تو را با هم آشنایی نیست
بیا که حسن به طور دل است شعله فروز
مرو به وادی ایمن که روشنایی نیست
غبار تنگ دلی بر جهان نشسته چنان
که هیچ گوشه ای از بهر دل گشایی نیست
سوال نیک و بد از ما نمی کنند به حشر
گناه اهل محبت به جز رهایی نیست
ز عشق و حالت عرفی سوال کردم، گفت
هنر بسی است کسی را که بی وفایی نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از غم و جدایی سخن میگوید و احساس محرومیتی عمیق دارد. او بیان میکند که بین او و امید هیچ نسبتی وجود ندارد و بهشت محبت نیز تنها با درد و رنج همراه است. شاعر از درد و مشکلاتی که همیشه با آنها مواجه است گله میکند و به زیبایی و نور عشق اشاره میکند، اما میگوید که در دنیای تنگ دلان، امیدی برای گشایش وجود ندارد. در نهایت، از گناهان اهل عشق و محبت میگوید و تأکید میکند که رهایی تنها هدف آنهاست. در مجموع، شعر به احساسات عمیق و پیچیده عاشقانه میپردازد و غم و عدم وفا را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: من کسی هستم که از درد و غم دورم؛ میان من و امید هیچ فاصلهای نیست و هیچ آشنایی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: من و بهشت عشق، تنها با آب کوثر به دست نمیآید و جز با رنج دل و زهر فقر، به دست نخواهد آمد.
هوش مصنوعی: من به خاطر دردهای مختلفی که دارم همیشه در رنج هستم، زیرا با روشهای تو آشنا نیستم و نمیدانم چگونه باید با آنها کنار بیایم.
هوش مصنوعی: بیایید تا زیبایی در دلهایمان شعلهور شود. به جایی که امنیت و آرامش وجود دارد نروید، زیرا روشنایی آنجا نیست.
هوش مصنوعی: غبار نگرانی و ناراحتی بر فضای دنیا نشسته است به گونهای که هیچ جایی برای آرامش و راحتی دل وجود ندارد.
هوش مصنوعی: در روز قیامت از ما درباره خوبی و بدی سوال نمیشود؛ زیرا افرادی که در عشق و محبت غرق هستند، فقط به دنبال رهایی از گناهان خود هستند.
هوش مصنوعی: از عشق و حال دل، پرسیدم و او گفت: کسی که وفادار باشد، هنرهای زیادی در زندگی دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بیا بیا که مرا طاقت جدایی نیست
رها مکن که دلم را ز غم رهایی نیست
دلم ببردی و گر سر جدا کنی ز تنم
به جان تو که دلم را سر جدایی نیست
بریز جرعه که هنگامه غمت گرم است
[...]
خوشا کسی که ز عشقش دمی رهایی نیست
غمش ز رندی و میلش به پارسایی نیست
دل رمیدهٔ شوریدگان رسوایی
شکستهایست که در بند مومیایی نیست
ز فکر دنیی و عقبی فراغتی دارد
[...]
مرا به بعد مکان از شما جدائی نیست
که هر کجا روم از دام دل رهائی نیست
هر آنچه در نظرم آید از شمایل تو
به جز وظیفهٔ شوخی و دلربائی نیست
در آن حریم که خلوتسرای حضرت اوست
[...]
چو منع غیر مجالم در آشنایی نیست
ز آشنایی او چاره جز جدایی نیست
گذشتم از غم آن گل زرشک غیر ولی
ز خار خار دل از غیرتم رهایی نیست
دلا ز صحبت خوبان کناره کن ز ازل
[...]
چنین که با تو مرا تاب آشنایی نیست
به حیرتم که چرا طاقت جدایی نیست
خوشم به وعده او، با وجود آنکه به من
وفای وعده او غیر بیوفایی نیست
به غیر بس که درآمیختی، به خلق ترا
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.