گنجور

 
عرفی

آن فتنه ای که مرا از تو التماس نیست

تا هست او به ملک دلم روشناس نیست

گر خلق پاسبان متاع سلامت اند

محنت متاع ماست که محتاج پاس نیست

با گفته در مساز که گفتار پرده است

هر نکته ای که گفته شود بی لیاس نیست

شیر آیدم به راه و بر او بر غلط کنم

ور نه به راه عشق مگس بی هراس نیست

منزل شناس عشق گرامی بود ولی

منزل چو نیست قیمت منزل شناس نیست

عرفی به شکر نعمت غم کوتهی مکن

کز دوست دشمنان بتر از ناسپاس نیست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ابن یمین

ایخسرو زمانه که ارکان ملک و دین

الا بیمن عدل تو محکم اساس نیست

بر بام قصر جاه تو کان چرخ هفتم است

کیوان چو هندوان بجز از بهر پاس نیست

جام جهان نمای که خوانندش آفتاب

[...]

صائب تبریزی

عشق مرا به زینت ظاهر اساس نیست

پروانه را ز شمع، نظر بر لباس نیست

تیغ است ماه عید ز جان سیر گشته را

این خوشه را ملاحظه از زخم داس نیست

بالاتر از وصال شمارد خیال را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه