گنجور

 
عرفی

نشاء مخموری ام با مستی مجنون یکی است

صد شرابم هست در ساغر کزان ها خون یکی است

از فسون عافیت بر می فروزم روی زرد

در مزاج من بخار دوزخ و افسون یکی است

بر سر فرهاد کز جام محبت بی خود است

سایه ی شیرین و زخم تیشه ی گلگون یکی است

هر جفایی گر تواند می کند گردون همان

سوزم از غیرت که آیین بودن گردون یکی است

گو مزاج آب و آتش را یکی داند چه عیب

آن که گوید اشک عرفی با در مکنون یکی است

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

در بهارستان یکرنگی شراب و خون یکی است

بلبل و گل، سرو و قمری، لیلی و مجنون یکی است

پرده بینایی ما نیست تغییر لباس

گردباد و محمل لیلی درین هامون یکی است

نیست میزان تفاوت در میان عارفان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه