گنجور

 
عرفی

حیرت ملازم گل رخسارهٔ کسی است

دیوانگی نتیجه نظارهٔ کسی است

از جام کینه ام چو رود مست و خون چکان

می بارد از رخش که ستمگارهٔ کسی است

غمخوار نیست هر که بود غمگسارجوی

بیچاره آن که منتظر چارهٔ کسی است

از خاک گشتگان تو هر گل که می دمد

معلوم می شود که دل پارهٔ کسی است

فارغ ز خیرگی نگر در روی آفتاب

این دیده آزمودهٔ نظارهٔ کسی است

عرفی در آب و آتش اگر می رود روا است

بازش میاورید که آوارهٔ کسی است

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
اهلی شیرازی

بازم ز هر طرف مه رخساره کسی است

دل با کسی و دیده بنظاره کسی است

آسوده گشتم از همه عالم ولی دلم

آواره است و هر نفس آواره کسی است

آهسته رو که در ره خوبان بخاک و خون

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه