گوئی آن یار که هر دو ز غمش خستهتریم
با خبر نیست که ما در غم او بیخبریم
از خیال سر زلفش سر ما پرسوداست
این خیالست که ما از سر او درگذریم
با قد و زلف درازش نظری میبازیم
تا نگویند که ما مردم کوته نظریم
دل فکنده است در این آتش سودا ما را
وه که از دست دل خویش چه خونین جگریم
عشق رنجیست که تدبیر نمیدانیمش
وصل گنجیست که ما ره به سرش مینبریم
جان ما وعدهٔ وصلست نه این روح مجاز
تو مپندار که ما زنده بدین مختصریم
آه و فریاد که از دست بشد کار عبید
یار آن نیست که گوید غم کارش بخوریم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر عمق عشق و دردهای ناشی از آن است. شاعر از غم بیخبری یاری میگوید که خود غمگین است و نمیداند که دیگران نیز در رنج هستند. او به زیبایی و جذابیت یار اشاره میکند و نشان میدهد که دل به خاطر این عشق در آتش سوخته است. همچنین، عشق را به عنوان رنجی غیرقابل تدبیر و وصلی گرانبها توصیف میکند که به آن دسترسی ندارد. در نهایت، شاعر برای عذاب وجدانی که از فراموشی احساسات و غم یار دارد، به آه و ناله میپردازد و میگوید که عشق واقعی فراتر از زندگی روزمره است.
هوش مصنوعی: انگار آن معشوق که ما هر دو از غم او خستهایم، خبر ندارد که ما در غم او بیخبر و بیدردسر زندگی میکنیم.
هوش مصنوعی: اندیشه در مورد زیبایی و پیچیدگی موهای او، برای ما بسیار جذاب و ارزشمند است. اما در واقع، این تصور تنها در ذهن ماست که میتوانیم از زیبایی او فراتر برویم.
هوش مصنوعی: با مشاهده قد و زلف بلند او، نگاهی میاندازیم تا نگویند که ما افرادی تنگنظر هستیم.
هوش مصنوعی: دل من در آتش عشق و آرزو فرو رفته است و وای بر حالتی که از دست دل خود چقدر رنج کشیده و غمگین شدهام.
هوش مصنوعی: عشق درد و سختیای است که نمیدانیم چگونه با آن کنار بیاییم، و وصال، گنجی است که ما نمیدانیم چگونه به آن دست یابیم.
هوش مصنوعی: روح و جان ما به خاطر وعدهٔ وصال معشوق زنده هستند، نه به این زندگی و وجود ظاهری که فکر کنی ما فقط به این شکل خاص از زندگی ادامه میدهیم.
هوش مصنوعی: وای و نالیدن از این که وضعیت عبید خراب است؛ یار او کسی نیست که بتواند بگوید غم او را فراموش کنیم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خیز بترویا! تا مجلس زی سبزه بریم
که جهان تازه شد و ما ز جهان تازهتریم
بر بنفشه بنشینیم و پریشیم خطت
تا به دو دست و به دو پای بنفشه سپریم
چون قدح گیریم از چرخ دو بیتی شنویم
[...]
پسرا تا به کف عشوهٔ عشق تو دریم
از بد و نیک جهان همچو جهان بیخبریم
عقل ما عشق تو گر کرد هبا شاید از آنک
بیغم عشق تو ما عقل به یک جو نخریم
نظری کرد سوی چهرهٔ تو دیدهٔ ما
[...]
ای سنایی تو کجایی که به خون تو دریم
تا به نیمور هجا نفحه شعرت بدریم
هرکجا شعر تو یابیم نقیصه بکنیم
ور ترا نیز بیابیم، به . . . ن در ببریم
اندبار از تو و دیوانه عطیه کل و کور
[...]
وقت آن است کز این دار فنا درگذریم
کاروان رفته و ما بر سر راه سفریم
زاد ره هیچ ندانیم چه تدبیر کنیم
سفری دور و دراز است ولی بیخبریم
پدر و مادر و فرزند و عزیزان رفتند
[...]
سدّ اسلام شکسته شد و ما بیخبریم
رکن دین جای تهی کرده و ما می نگریم
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.