گنجور

 
عبید زاکانی

نسیم خاک مصلی و آب رکن آباد

غریب را وطن خویش می برد از یاد

زهی خجسته مقامی و جانفزا ملکی

که باد خطهٔ عالیش تا ابد آباد

به هر طرف که روی نغمه می کند بلبل

به هر چمن که رسی جلوه می کند شمشاد

به هر که درنگری شاهدیست چون شیرین

به هر که برگذری عاشقیست چون فرهاد

در این دیار دلم شهر بند دلداریست

که جان به طلعت او خرمست و خاطر شاد

سرم هوای وطن می پزد ولیک دلم

ز بند زلف سیاهش نمی شود آزاد

ز جور سنبل کافر مزاج او افغان

ز دست نرگس جادو فریب او فریاد

غنیمتست غنیمت شمار فرصت عیش

که تن ضعیف نهاد است و عمر بی‌بنیاد

بگیر دامن یاری و هرچه خواهی کن

بنوش بادهٔ صافی و هرچه بادا باد

به سوی باده و می میل کن که میگویند

« جهان بر آب نهاده است و آدمی بر باد»

خوشست ناز و نعیم جهان ولی چو عبید

« غلام همت آنم که دل بر او ننهاد »

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سعدی

جهان بر آب نهادست و زندگی بر باد

غلام همت آنم که دل بر او ننهاد

عبید زاکانی

همین شعر » بیت ۱۱

خوشست ناز و نعیم جهان ولی چو عبید

« غلام همت آنم که دل بر او ننهاد »

رودکی

جهان به کام خداوند باد و دیر زیاد

برو به هیچ حوادث زمانه دست مداد

درست و راست کناد این مثل خدای ورا

اگر ببست یکی در، هزار در بگشاد

خدای عرش جهان را چنین نهاد نهاد

[...]

کسایی

خدای عرش جهان را چنین نهاد نهاد

که گاه مردم ازو شادمان و گه ناشاد

مباش غمگین یک لفظ یاد گیر لطیف

شگفت و کوته ، لیکن قوی و با بنیاد

فرخی سیستانی

یمین دولت شاه زمانه با دل شاد

بفال نیک کنون سوی خانه روی نهاد

بتان شکسته و بتخانه ها فکنده ز پای

حصارهای قوی بر گشاده لاد از لاد

هزار بتکده کنده قوی تر از هرمان

[...]

قطران تبریزی

همی ستیزه برد زلف یار با شمشاد

شگفت نیست گر از وی همیشه باشم شاد

گهی بپیچد و بستر بسیجد از دیبا

گهی بتازد و زنجیر سازد از شمشاد

ز قیر بر گل خندان هزار سلسله بست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه