گنجور

 
نوعی خبوشانی

زبان شوریده کلک شعله تحریر

چنین کرد از زبان شعله تقریر

که در دوران شاه عیسی اورنگ

که عیسی خواند پیشش درس فرهنگ

جهان کیوان خدیو عدل و انصاف

اطاعت سنج امرش قاف تا قاف

فلک قدری عطارد خیل تاشی

قیامت از شکوهش دور باشی

به تیغ صبحگاه و آه شبگیر

زمین و آسمان را کرده تسخیر

گرامی گوهر نه بحر اخضر

مسمی ذوالجلال الله اکبر

خرد کامل ترین حق شناسان

سپاس آموزگار نا سپاسان

به شاهی خوی درویشان گرفته

طریق رهنما کیشان گرفته

اگر موری شدی از فتنه پامال

ز بازوی هما دادی پروبال

وگر خاری زدی برپای کس نیش

به دست خویش بردی مرهمش پیش

به عهدش طفل نومیدی نزاده

و گر هم زاده جان در راه داده

چنان آسوده عهدش از حوادث

که در مستی نگشتی فتنه حادث

جوانی زادش از عهد می اندود

تو گفتی وصل یوسف عهد او بود

بهشتی بود عهد ناشناسی

زبان پرمدح در دل ناسپاسی

زمین شوره هرجا ابر می شست

بغیر از شکر شکرش نمی رست

نبودی در چنین خرم بهاری

مقیم خاک را در دل غباری

بجز نوعی که از ناکس نهادی

مرادش شد شهید نامرادی