گنجور

 
حکیم نزاری

ای قامتِ تو قیامتِ من

قدِّ تو شکسته قامتِ من

با سروِ روانِ قامتِ تو

ساکن نشود قیامتِ من

مشنو که ز قامتِ تو دیگر

ممکن شود استقامتِ من

معنیِ بلا بلند بالاست

بالای تو و سلامتِ‌من

هر عمر که بی تو بگذرانم

هیهات زهی ندامتِ من

انصاف درین که حیف بوده‌ست

جز بر در تو اقامتِ من

هم می‌برمش به رغبت ار چه

باری‌ست گران ملامتِ من

علّامه شدم به عشق بازی

شرمِ علّم و علامت من

شکرانه چه می‌دهی نزاری

اندر عوضِ غرامت من

رسوای جهان شوی تو هم نیز

زنهار کن از کرامتِ من