با پای لطف نگارا به کوی ما گذری کن
به چشم رحم خدا را به سوی ما نظری کن
ببخش بر رخ چون کهربا و اشک چو لعلم
از آن دو بُسَّد شیرین نصیبِ ما شکری کن
به غمزه گوی که آخر نصیب بیگنهی ده
به بوسه گوی که آخر دوای بیبصری کن
به غمزهی تو جزین التماس شرط نباشد
به ما چو برنگری گو به ناز وانگری کن
از آن وفور کرامت که رسم لطف تو باشد
برای مزد خدا را نثار ما قدری کن
به یک کرشمه که کردی دل از برم بربودی
بیا و باز رهانم، به قصدِ جان دگری کن
به شرح بر سرِ خاکم نویس قصه دردم
به یادگار در افواهِ عاشقان سمری کن
نزاریان به حضر چون دوای درد ندانی
مکش جفا ز رقیبان دگر برو سفری کن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.