گنجور

 
حکیم نزاری

آرزومندم به روی دوستان

جان و دل دارم به سوی دوستان

وای وای از اشتیاق یارکان

آه آه از آرزوی دوستان

یاد آن شب ها که بودی تا به روز

شوق ما بر های و هوی دوستان

دست ما و دامن خیل خیال

روی ما و خاک کوی دوستان

ما ندانستیم شرط دوستی

برشکستیم از عدوی دوستان

عمر تاوان کرده ایم الّا هم آنک

صرف شد در جست و جوی دوستان

از بهشت و حور و غلمان فارغیم

راح می خواهیم و روی دوستان

عنبر و مشک و بهار و باغ ما

خُلقِ یاران است و خوی دوستان

هم صبا جانِ نزاری را حیات

می دهد هر شب به بوی دوستان