گنجور

 
حکیم نزاری

ندارم کار با افلاک و انجم

من و پایِ خم و خشتِ سرِ خم

نشاید توبه بر من بست هیهات

به گیرایی اگر گردد سریشم

نیم زان ها بحمدالله که دایم

دَمادَم حرصشان باشد دُمادُم

اگر کیمخت و بلغاری نباشد

که در پوشم من و کژگاو و جُم جُم

نعیمِ خلد هم سهل است و این جا

مرا آزاد کردند از تنعّم

خموشی و تحمّل شیوۀ ماست

چه برخیزد ز تشنیع و تظلّم

اگر هم سر در ابداعِ وجودیم

کسی را بر کسی نبود تقدّم

نه عقل است آن که وهمی می پرستند

تعقّل را چه نسبت با توّهم

نزاری می رود بر شارعِ راز

گهی پیدا و گه پی می کنم گم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
باباطاهر

غمم غم بی و همراز دلم غم

غمم هم‌صحبت و همراز و همدم

غمت مهله که مو تنها نشینم

مریزا بارک الله مرحبا غم

سنایی

چو دانستم که گردنده‌ست عالم

نیاید مرد را بنیاد محکم

پس آن بهتر که ما در وی مقیمیم

شبان و روز با هم مست و خرم

مرا زان چه که چونان گفت ابلیس

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
انوری

مبارک باد و میمون باد و خرم

همایون خلعت سلطان عالم

بلی خود خلعت سلطان بهرحال

مبارک باشد و میمون و خرم

ترا بیرون ز تشریف شهنشاه

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه