گنجور

 
حکیم نزاری

صخره ای بر راهِ ما بود از خیال

برگرفت آن صخره را از ره جمال

غمزه ای کردند از طرفِ نقاب

عقلِ ما زان غمزه حالی کرد حال

آه از آن شکل و شمایل آه آه

دل ببرد از ما بدان غنج و دلال

دل ز بی صبری چو ذرّه مضطرب

جان به نورالعین در عینِ وصال

عقل از آن زد دست در فتراکِ عشق

تا نصیبی یابد از دورِ کمال

هرگز این دورش نباشد بهره ای

گردِ سر گردد چو دورانِ محال

دل منه بر نسیۀ رای و قیاس

نقد بطلب تا بیابی ارزِ حال

راویان انصاف را چون کرده اند

هم چون کاه آن خر بطلان را در جوال

خلق را چون در ضلالت می برند

وآن نگون ساران نترسند از وبال

هی نزاری چیست این ، دیوانه ای

چشم می دار از دلیری گوش مال

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ناصرخسرو

گر دگرگون بود حالت پارسال

چونکه دیگر گشت باز امسال حال؟

تیر بودی چون شده‌ستی چون کمان؟

لاله بودی چون شده‌ستی چون تلال؟

ای نشانده‌یْ دست روز و سال و ماه

[...]

وطواط

ای جمال دولت ، ای چرخ جلال

وی ز تو افزوده گیتی را جمال

ای سعادت را بصدرت انتما

وی سیادت را بقدرت اتصال

اختران از رای تو جویندنور

[...]

انوری

ای به هستی داده گیتی را کمال

ملک را فرخنده هر روز از تو فال

صدر دنیایی و دنیا را به تو

هست هر ساعت کمالی بر کمال

چون وزارت آسمان رفعت شود

[...]

مولانا

ای گذر کرده ز حال و از محال

رفته اندر خانهٔ فیه رجال

ای بدیده روی وجه‌الله را

کین جهان بر روی او باشد چو خال

خال را حسنی بود از رو بود

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۲۹۵ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه