بیار ای بادِ جان پرور نسیمی از عرقچینش
خجل کن نافۀ چین را ز بویِ زلفِ پر چینش
شبی در شو به خرگاهش برافکن برقع از ماهش
تفرّج کن گلِ ستانی ز سنبل گِردِ هر چینش
ببین پیراهنِ نسرین تَرازِ طرّۀ مشکین
نهان در نیفۀ هر چین هزاران نافۀ چینش
به خوابش هم نمی بینم که دارم آتشین بستر
تو باری می توانی هر زمان رفتن به بالینش
مرا آن بخت کی باشد که چون بادِ صبا هر شب
نقاب از رخ بر اندازم ببوسم عقدِ پروینش
به یک ره بر شکست از ما و شرطِ عهد بر هم زد
جفا بر دوستان کردن نمی بایست چندینش
نصیحت کردم این دل را که ای دل تَرکِ تُرکان گیر
منه دل خاصه بر تُرکی که یغما باشد آیینش
ولیکن اختیاری نیست فرهادِ سبک دل را
ضرورت کوه می باید برید از بهرِ شیرینش
نزاری بر ندارد چشم از روی نکورویان
مگر وقتی که بر بندد قضا چشمِ جهان بینش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
اگر در بند سودا نیست با من زلف مشکینش
شکست نقد قلب من چرا شد رسم و آیینش
منش دیگر نمیگویم مکن چندین جفا آخر
چو بهبودی نمیبینم ز دل کاو گفت چندینش
منجّم تا رخ یار و سرشکم دید، در خاطر
[...]
گلی زین باغ گر چینی بیاور دستی از بینش
که نقش لوح محفوظ است بر اوراق اغصانش
اگر چه بی نیاز ست از دو عالم ناز تمکینش
چه بیتابانه می چسبد به دل لبهای شیرینش
ازان در چشم او عاشق بود از خاک ره کمتر
که قمری می کند نقش قدم را سرو سیمینش
مرا چون مهرتابان داغ دارد آسمان چشمی
[...]
به این شوخی که دارد پی بهار جلوه رنگینش
متانت کو که بیتابانه گردد گرد تمکینش
به داغ بیکسی هرگز نمیسوزد کسی را دل
به بیماری که یاد دوست باشد شمع بالینش
به جرم لاغری فتراکش از من سر نمیپیچد
[...]
نشست و کان کیفیت ازو شد بزم رنگینش
بدخشان می لعلی بود کهسار تمکینش
دل بیمار عشقت را مپرس از صبر و تسکینش
که شد از بیکسی های گرمی تب شمع بالینش
رخش شد محفل آرا شمع را بردار از این مجلس
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.