گنجور

 
حکیم نزاری

یک امشبی که درافتاده‌ای بیا خوش باش

به رای خویش مرو هم به روی ما خوش باش

به بینوایی ما امشبی قناعت کن

چو هیچ ساز دگر نیست با نوا خوش باش

اگرچه لایق قدر تو صدر سلطان است

دمی به کلبهٔ احزان این گدا خوش باش

مترس اگرچه رقیبان تندخو داری

به نسیه غم نتوان خورد حالیا خوش باش

برای دوست ز دشمن جفا تحمّل کن

ز دوست وا نتوان گشت بر قفا خوش باش

گذشت دی و بخواهد گذشت فردا نیز

غنیمتی شمر ای دوست وقت را خوش باش

چو روزگار ندادت ثبات عمر و مجال

قلم برفت ز فطرت نزاریا خوش باش