گنجور

 
حکیم نزاری

ز نامردی ندارم طاقت نور

بدین عذرم که خواهد داشت معذور

دگر بار ار بود با او حضوری

وگر بی من بود نورٌ علی نور

چنان خواهم که مستغرق بباشم

در آن نور تجلّی بی کُهِ طور

حجابش طور بُد گویی از آن شد

کلیم الله به رای خویش مغرور

ندای لنت ترانی منزلی بود

که آوردش برون زان وادیِ دور

حجابی دیگرش در نفی و اثبات

خَضِر بود و ازو هم ماند مهجور

اگر تسلیم گشتی ماورا را

مطیع امر باید بود و مأمور

وگرنه چارهٔ دیگر ندارد

گر از فطرت نیاورده‌ست مفطور

نزاری هر چه آوردی تو داری

چو مردان در خرابی باش معمور

طمع بگسل که در تحصیلِ نابود

اگر آسوده باشی به که رنجور

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
منوچهری

به دهقان کدیور گفت انگور

مرا خورشید کرد آبستن از دور

کمابیش از صد وهفتاد شد روز

بدم در بستر خورشید پر نور

میان ما، نه عقدی، نه نکاحی

[...]

باباطاهر

اگر شیری اگر میری اگر مور

گذر باید کنی آخر لب گور

دلا رحمی بجان خویشتن کن

که مورانت نهند خوان و کنند سور

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از باباطاهر
ابوالفرج رونی

زهی دست وزارت از تو با زور

ندیده چشم گیتی چون تو دستور

ربیب الدین و دولت ای ز رایت

گرفته دین و دولت حظ موفور

به تو بنیاد دولت سقف مرفوع

[...]

سنایی

اگر چون زر نخواهی روی عاشق

منه بر گردن چون سیم سنگور

جهان از زشت قوادان تهی شد

که حمال فقع باید همی حور

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه