گنجور

 
حکیم نزاری

باغ چو دیباوشی‌ست در قدم نوبهار

نالۀ مرغان خوش است بر رخِ گُل زار‌ زار

چون ز نسیمِ صبا گشت معطّر هوا

فاخته شد با نوا بر سرِ هر کوه‌سار

خیز و دو سه باده‌خور پردۀ خود را بدر

پس کن ای خوش پسر راز نهان آشکار

از طربِ بلبلی خفته به زیرِ گلی

مست چو لایعقلی خرمنِ گل در کنار

عیش همین یک نفس باش نزاری و بس

در رهِ دیگر هوس خاصه به فصلِ بهار

 
 
 
ابوسعید ابوالخیر

چیست ازین خوبتر، در همه آفاق کار

دوست به نزدیکِ دوست، یار به نزدیکِ یار

دوست برِ دوست رفت، یار به نزدیکِ یار

خوشتر ازین در جهان، هیچ نبوده‌است کار

منوچهری

سرو سماطی کشید بر دو لب جویبار

چون دو رده چتر سبز در دو صف کارزار

مرغ نهاد آشیان‌بر سر شاخ چنار

چون سپر خیزران بر سر مرد سوار

مسعود سعد سلمان

آلت رامش بخواه گوهر شادی بیار

رعد مثال این بزن ابر نهاد آن ببار

خلق همی بنگری روز و شب اندر نشاط

جز طرب اندر جهان نیز ندارند کار

خاک نبینی به ره خرده نقره بساط

[...]

امیر معزی

ای ز سپهر کمال تافته خورشید وار

گشته به تمییز و عقل نادرهٔ روزگار

از کرم شهریار کار تو همچون نگار

وز قلمت چون نگار مملکت شهریار

سوزنی سمرقندی

ای کل رواسک کند و سرسر خار

دیو با دیدار تو چو لعبت فرخار

کنگی گنده دهان و گنده ریش و کور

بد دل و بد طلعت و بد روی و بد دیدار

دیگهای مایه تو پر غدد و کرم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه