گنجور

 
حکیم نزاری

مجاوران صوامع مگر نمی دانند

که ساکنان خرابات عشق مردانند

قلم به حرف خطا می کشند در قومی

که بر جریده محصول حاصل ایشانند

بهشت و دوزخ ایشان حضور و غیبت اوست

اگر نه غافل از اینند و فارغ از آنند

رحیق و کوثر و حور و قصور و طوبی را

به یک نظر بدهند و غنیمتی دانند

چه حاجت آتش دوزخ که خویشتن از دوست

به اختیار بسوزند اگر جدا مانند

مجاهدان مترصد نشسته اند که جان

فدای دوست چو فرمان دهد برافشانند

فغان ز قصه زرّاقیان زهد فروش

جهود باشم ار آن کافران مسلمانند

برون نه از حد هستی و از وجود قدم

که بازماندگان خویشتن پرستانند

نزاریا بده انصاف خود چه می دانی

که گر تو خود بدهی ورنه از تو بستانند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ابوسعید ابوالخیر

بزیر قبهٔ تقدیس مست مستانند

که هر چه هست همه صورت خدا دانند

مسعود سعد سلمان

چو سوده دوده به روی هوا برافشانند

فروغ آتش روشن ز دود بنشانند

سپهر گردان بس چشم ها گشاید باز

که چشم های جهان را همه بخسبانند

از آن سبیکه زر کافتاب گویندش

[...]

سعدی

چو نیکبخت شدی ایمن از حسود مباش

که خار دیدهٔ بدبخت نیکبختانند

چو دستشان نرسد لاجرم به نیکی خویش

بدی کنند به جای تو هر چه بتوانند

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
اوحدی

جماعتی که مرا توبه کار می‌خوانند

ز عشق توبه بکردم، بگوی: تا دانند

به بند عشق چو شد پای تا سرم بسته

به پند عقلم ازین کار منع نتوانند

ولایتیست دل و عشق آن صنم سلطان

[...]

حسین خوارزمی

بر آستان خرابات عشق مستانند

که نقد هر دو جهان را بهیچ نستانند

براق همت عالی بتازیانه شوق

در آن فضا که بجز دوست نیست میرانند

ز هر چه هست بکلی دو دیده بردوزند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه