گنجور

 
حکیم نزاری

در سرم شوری تقاضا می کند

رغبت دیوانگی ها می کند

من نمی دانم چه دارد در حساب

راز پنهان آشکارا می کند

می نماید روی و می پوشد جمال

امتحان است این که با ما می کند

عشق یعنی پادشاه ملک و دین

حکم بر اعضا و اجزا می کند

رازدار خاص سلطان ستر او

زهره کی دارد که پیدا می کند

خویشتن پوشیده می دارد ز خلق

وان نه بر تقلید و عمیا می کند

هر که دارد سینه پرگوهر مقام

چون صدف در قعر دریا می کند

پای در ره نه نزاری مردوار

استعانت حق تعالی می کند

هیچ کس هرگز به خود کاری نکرد

ورکند کاری از آنجا می کند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
انوری

جان وصال تو تقاضا می‌کند

کز جهانش بی‌تو سودا می‌کند

بالله ار در کافری باشد روا

آنچه هجران تو با ما می‌کند

در بهای بوسه‌ای از من لبت

[...]

مجیرالدین بیلقانی

آنچه موی از جور با ما می کند

راست خواهی سخت رسوا می کند

چیست مقصودش که پیش از وقت خویش

از شب من صبح پیدا می کند

زرگر ایام در بازار عمر

[...]

سعدی

میل بین کان سروبالا می‌کند

سرو بین کاهنگ صحرا می‌کند

میل از این خوشتر نداند کرد سرو

ناخوش آن میلست کز ما می‌کند

حاجت صحرا نبود آیینه هست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه