گنجور

 
حکیم نزاری

هجر با روزگار من آن کرد

که صفت جز به وصل نتوان کرد

به دو زلفت که روزگارِ مرا

گاه مجموع و گه پریشان کرد

به دو چشمت که ملک پیمان را

گاه معمور و گاه ویران کرد

به کمان دو ابرویت که مرا

بر دل از غمزه تیر باران کرد

به دو لعل لبت که جوهر عقل

لقبش رشکِ زاده کان کرد

به دهانت که معجز دو لبش

خاک در چشمِ آب حیوان کرد

به نسیمت که همچو روح الله

در تن مرده از نفس جان کرد

که جهان بی وجود خرم تو

بر نزاری زمانه زندان کرد

بی جمال حیات بخش تو هجر

مرگ بر خاطر من آسمان کرد

 
 
 
مسعود سعد سلمان

ای بزرگی که رای صایب تو

کارهای عمل به سامان کرد

کار کرد هنر کفایت تو

بر کفاة زمانه تاوان کرد

هر چه تاریک دید روشن ساخت

[...]

سنایی

ای عمیدی که باز غزنین را

سیرت و صورتت چو بستان کرد

باز عکس جمال گلفامت

حجرهٔ دیده را گلستان کرد

باز نطق زبان در بارت

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
انوری

به خدایی که کوه و دریا را

خازن در و لعل رخشان کرد

که من از درد فرقت لب تو

آن کشید م که شرح نتوان کرد

مجیرالدین بیلقانی

به خدایی که ید قدرت او

گردش چرخ را به فرمان کرد

که چنانم ز آرزومندی

که به صد نامه شرح نتوان کرد

نظامی

خویشتن رفت و روی پنهان کرد

با چنان حربه حرب نتوان کرد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه