گنجور

 
حکیم نزاری

زمانه گرچه بسی بر سرم نهاد

کمند زلف تو باری دگر به دستم داد

خوشا حیات به رویت که زنده زان نفسم

که با تو باز ملاقاتم اتفاق افتاد

بلی حصول مراد از حیات جسمانی

دمیست در نظرِ همدمی ، دگر همه باد

رفیق همدم ما در سفر خیال تو بود

که آفرین خدا بر رفیق همدم باد

بهشت اهل صفا چیست ؟ راست گویم نیست

مگر دری که به دیدار دوستان بگشاد

دهان به چشمه نوش تو تا درآوردم

از آن زمان ز لب کوثرم نیامد یاد

به بندگی تو تا کرده ام قدم ثابت

به قامت تو که هستم ز هرچه هست آزاد

نخست طالب حج ترک سر گرفت آن گه

قدم به عزم متین در طریق کعبه نهاد

طمع به صحبت شیرین خطا بود کردن

به ترک جان گرامی نکرده چون فرهاد

نزاریا به ثبات قدم مکن دعوی

که خانه بر گذر سیل می نهی بنیاد

محل پنجه صبر تو پیش بازوی عشق

چنان که موم بود در برابر پولاد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

جهان به کام خداوند باد و دیر زیاد

برو به هیچ حوادث زمانه دست مداد

درست و راست کناد این مثل خدای ورا

اگر ببست یکی در، هزار در بگشاد

خدای عرش جهان را چنین نهاد نهاد

[...]

کسایی

خدای عرش جهان را چنین نهاد نهاد

که گاه مردم ازو شادمان و گه ناشاد

مباش غمگین یک لفظ یاد گیر لطیف

شگفت و کوته ، لیکن قوی و با بنیاد

فرخی سیستانی

یمین دولت شاه زمانه با دل شاد

بفال نیک کنون سوی خانه روی نهاد

بتان شکسته و بتخانه ها فکنده ز پای

حصارهای قوی بر گشاده لاد از لاد

هزار بتکده کنده قوی تر از هرمان

[...]

قطران تبریزی

همی ستیزه برد زلف یار با شمشاد

شگفت نیست گر از وی همیشه باشم شاد

گهی بپیچد و بستر بسیجد از دیبا

گهی بتازد و زنجیر سازد از شمشاد

ز قیر بر گل خندان هزار سلسله بست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه